امروز ایران ، شرایط تلخ

 

در شهرهای بزرگ ایران  که پرسه بزنی، چهره مردم را که تماشا کنی به جرات می توانی ادعا کنی : هر ایرانی یک انبار باروت. انبار باروتی از خشم، کینه، فشار عصبی و اخمی درهم کشیده.

 

گویی در خانه ای چهل متری یک خانواده ۱۵ نفره زندگی می‌کنند، از صبح تا شب این خانواده برای برطرف کردن نیازهای روزمره خود باید با هم جدال کنند.

 

شهرهای بزرگ ایران امروز همین خانه چهل متری است پر از جمعیت، برای رسیدن به مقصد، برای یافتن جای پارک برای دریافت پول از عابر بانک و هر نیاز ساده روزمره دیگری مردم چاره ای ندارند جز یقه کشی.

 

تنها با نگاه به رانندگی ایرانی می توان میزان استرس، خشم و بی حوصلگی مردم را تشخیص داد.

 

روانشناسان از اصطلاح خشم جابه جا شده استفاده می‌کنند و معتقدند وقتی شخصی نمی‌تواند خشم‌اش را جایی که باید بروز دهد، به ناچار در جایی دیگر و با جرقه‌ای کوچک منفجر شده و شاید خیلی بی دلیل خشمگین و عصبانی شود.

 

این روزها خشمی که مردم از وعده‌های انجام نشده مسوولان، از بی برنامه‌گی و بی نظمی شهرهای بزرگ، از مشکلات اقتصادی و … به دوش می‌کشند را بر سر یکدیگر خالی می‌کنند.

 

قرار بود تا پایان سال جاری بیکاری در ایران ریشه کن شود، این وعده رئیس جمهوری ایران محمود احمدی‌نژاد بود که درست در هنگام نگارش این گزارش در مجلس حاضر شده و سوالات علی مطهری را با شوخی و خنده پاسخ می‌دهد. وعده ای که در این چند روز باقی مانده به سال ۹۱ قطعن عملی نخواهد شد.

 

برای آگاهی از نرخ بیکاری اصلن قرار نیست سری به خبرها و آمار ارائه شده بزنیم که همیشه در ایران بحث بر سر صحت آمار جریان دارد،اگر ساکن ایران باشید همین بس که در ابتدایی‌ترین ساعات روز اندکی از خواب خوش صبح گاهی گذشته و به یکی از شعبات اداره کار و امور و اجتماعی سری بزنید تا به محض رسیدن به خیابان یا کوچه مربوطه فراموش کنید ساعت هنوز به ۷ هم نرسیده است.

 

همان ساعاتی که بسیاری از مسوولان هنوز از بستر خارج نشده‌اند تعداد کثیری کارگر، کارمند، کارشناس از زن و مرد در برابر این ادارات صف بسته‌اند و با پوشه‌هایی در دست در انتظار گشوده شدن درهای اداره هستند.

 

این روزها تعداد افرادی که برای استفاده از بیمه بیکاری یا شکایت از کارفرما به این ادارات مراجعه می‌کنند افزوده شده تازه این بخشی از افرادی است که سال‌ها بر سر شغلی بوده‌اند و از امکانات بیمه استفاده کرده‌اند، نه آن‌هایی که بیمه و قرارداد نداشته‌اند یا اصلا موفق نشده‌اند شغلی بیابند و امرار معاش کنند.

 

بزرگ ترین ادعای رئیس جمهوری در حوزه اجتماعی ریشه کن کردن بیکاری بود، که نه تنها عملی نشد که گویا نتیجه معکوس هم داشت. مسئله بزرگی که امروز ریشه بسیاری از جرائم و بزهکاری هاست. آمار نا امنی، دزدی و تجاوز روز به روز افزوده می‌شود و کارشناسان مسائل اجتماعی بیکاری را اصلی‌ترین عامل بزهکاری در کشور می دانند.

 

مرداد ماه سال جاری احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی در رابطه با قتل به وسیله سلاح سرد گفته بود: آمار قتل در این زمینه ۴۰ تا ۴۵ درصد و استفاده از سلاح گرم نیز ۲۷ درصد افزایش یافته است. وی ۱۵ درصد انگیزه‌های قتل را منکراتی و ناموسی و ۲۳ تا ۳۰ درصد را نزاع و ۹ درصد را سرقتی عنوان کرده بود.

 

افزایش جرم و جنایت در ایران، افزایش روند بیکاری خود به اندازه کافی برای یافتن دلیل این همه بی حوصلگی جمعی کافی است اما مسائل دیگری نیز در ایران رخ می دهد که شاید ادامه این روند به بن بستی منجر شود که برون رفت از آن ناممکن باشد.

 

اردیبهشت سال ۹۰ با خبر رها شدن دو بیمار در اطراف اتوبان خلیج‌فارس تهران افکار عمومی به شدت درگیر شد، سایت خبری عصر ایران هم نام بیمارستانی را که این دو بیمار را در بیابان رها کرده منتشر کرد تا بعد از یک روز،انگشت اتهام به سمت بیمارستان امام خمینی نشانه برود اما چندی بعد خبرهای دیگری از رها سازی بیمارانی که توانایی پرداخت هزینه های درمانی خود را نداشتند منتشر شد.

 

تا در روند تنزل امکانات اجتماعی شهروندان ایرانی برگ تازه ای ورق خورده و مردم بدانند بدون پول درمان هم ممکن نیست.

 

موضوع بیماران رها شده هرچند به بحث و جدل های بسیار انجامید و خانم وزیر بهداشت خودش شد شاکی اول پرونده و با اخراج چند کارمند ماجرا فیصله پیدا کرد. اما معضلات درمان در ایران هنوز پابرجاست.

 

افزایش آمار سرطان یا به قول پزشکان متخصص سونامی سرطان در ایران هر روز قربانیان تازه ای می گیرد.هزینه درمان یک بیمار سرطانی با خرید یک آپارتمان در تهران برابری می کند. نمی دانم آیا خانم وزیر بهداشت و درمان در این مورد هم خود را در جایگاه شاکی می داند؟

 

معضل آلودگی هوای تهران را هم به همه ماجراهای اجتماعی بی افزایید که هر روز قربانیان تازه ای از بیمارهای قلبی و … می گیرد و جناب رئیس جمهوری و شهرداری برای حل این معضل هم چنان مشغول مچ اندازی های پشت پرده هستند و سال ۹۰ هم هوای تهران را به سیاست آلوده کردند. تا آمار افزایش بیماری های جسمی و روحی را در میان شهروندان تهرانی شاهد باشیم.

 

به گزارش رسانه های داخلی ایران جعفر تشکری هاشمی معاون حمل و نقل و ترافیک شهرداری تهران در دی ماه سال ۹۰ گفته بود: از محل صرفه جویی ناشی از سهیه بندی سوخت قرار بود  کمک هایی به حمل و نقل صورت گیرد.همچنین با اجرای هدفمند سازی یارانه ها از محل درآمدهای این طرح باید ۳۰ درصد به اموری از جمله بهبود حمل و نقل عمومی اختصاص می یافت، اما متاسفانه از این دو محل چیزی عاید حمل و نقل عمومی نشد.

 

مسائل و آسیب های اجتماعی روزی روزگاری به تربیت و مشکلات خانوادگی از قبیل جدایی پدر و مادر یا فوت یکی از والدین مربوط می شد. مسائل اجتماعی امروز اما کاملن جنبه سیاسی و اقتصادی پیدا کرده و به درگیری های جناحی و حکومتی ربط مستقیم دارد. از درگیری دولت و مجلس تا درگیری دولت و شهرداری و قهر دولت و رهبری. انگار همیشه پای رئیس جمهوری با وعده های استثنایی در میان است.

 

آلودگی مسائل اجتماعی با سیاست هر روز فشار تازه ای را به بطن جامعه وارد می کند.

 

از فشل ماندن حمل و نقل عمومی تا بالا رفتن هزینه های درمانی، کمبود داروهای خاص با تحریم ایران و معضل بیکاری. اما به همه اینها بی افزایید راه حل بزرگ مسوولین امر را که یک مرتبه با تصمیمی قاطع تمام مشکلات بشریت را حل و فصل کرده و تنها راه چاره را در تفکیک جنسیتی دیدند.

 

هر چند محمود احمدی نژاد این طرح را سطحی و غیر عالمانه خواند اما این خود مزیدی بر علت می شود که جناح های مخالف احمدی نژاد هر روز بر طبل تفکیک جنسیتی بکوبند و نه تنها در دانشگاه ها که به تفکیک جنسیتی بیمارستان ها و سازمان ها اعتقاد بیشتری پیدا کنند.

 

اگر مسائل اجتماعی ایران را همین چند مورد ذکر شده بدانیم هم خود به تنهایی کافی است تا علت این همه خشم، نزاع خیابانی و رانندگی های تند و عصبی را بیابیم اما هر سال مسائل و مشکلات دیگری هم گریبان گیر مردم ایران می شود. برای مثال سال ۹۰ سال به اغما رفتن دریاچه ارومیه بود. ۵۰ درصد از آب دریاچه خشک شد و کارشناسان پیش بینی می کنند تا چهار سال آینده چیزی از این دریاچه باقی نماند.

 

سی و سه پل بلاخره ترک خورد و متروی اصفهان در بن بست جهل مدیران میراث فرهنگی گیر افتاد. مدیرانی که با تصمیمی جاهلانه بر پیکره میراث فرهنگی ایران هر روز زخم تازه ای به یادگار می زنند.

 

شاید برای عموم مردم دریاچه ارومیه ، زاینده رود، سی و سه پل، شوش و بسیاری از آثار باستانی اهمیتی در حد فشار عصبی و خشم نداشته باشد اما برای مردم شهرها و استان هایی که این بناها یا میراث طبیعی در آن واقع شده است نفس کشیدن دریاچه، جریان داشتن رودخانه و پابرجا بودن یک بنای تاریخی پر از خاطره و نوستالژی حکم جریان داشتن زندگی را دارد. کافی است مردم اصفهان را وقتی زاینده رود جریان دارد با وقتی که آب بر روی زاینده رود می بندند مقایسه کنید. تا به اهمیت این مکان ها و بناها پی ببرید.

 

اگر بخواهیم تک تک مسائل اجتماعی را که سال گذشته رخ داد نام ببریم بشماریم قطعن خود قصه هزار و یک شبی خواهد شد اشک انگیز. حتی پرداختن به مسئله حقوق بشر در ایران خود مجالی دیگر می خواهد و مطالبی مفصل تراما بد نیست به حکم ‌های قضایی سال گذشته هم نگاهی بی اندازیم حکم هایی پر از حبس‌های طولانی فعالین حقوق بشری، سیاسی و دانشجویی، حکم اخراج اقلیت های مذهبی از درس و تحصیل، و حکم های سنگین‌تری چون اعدام و البته  اعدام در ملا عام. اعدام هایی که با حضور هزاران نفر در ابتدایی ترین ساعات روز اتفاق می افتد و حتی در این میان کودکانی نیز به تماشا ایستاده اند. همان مردمی که روزی در خیابان سعادت آباد ایستادند و چاقو خوردن مردی جوان را تماشا کردند به تماشای اعدام قاتلش نیز ایستادند. مردمی که این روزها  مرگ، کشته شدن، کشتن و جان کندن را چون یک صحنه کمدی تماشا می کنند. فیلم می گیرند تا برای همه شهر بلوتوث کنند و دسته جمعی به تماشا بنشینند.

 

اما مخلص کلام بد نیست یادی کنیم از زنی که با تلاش بسیار از قوه قضاییه حکم قصاص مردی را گرفت که با پاشیدن اسید بر صورتش مسیر زندگی اش را تغییر داد. آمنه بهرامی نوا دختری که دو چشم اش را در اسید پاشی از دست داد برای قصاص چشمان مجید (مرد اسیدپاش) تلاش بسیاری کرد اما در لحظه اجرای حکم مجید را بخشید.

 

اگر هم بخششی باشد، اگر چشم پوشی باشد، کمکی به نیازمندان و کودکان کار باشد. اگر روزی دست سالمندی گرفته شود یا هزینه تحصیل و درمان نیازمندی پرداخت شود از طرف مردم خسته همین دیار است نه از طرف مسوولین و مفسدان پرونده های میلیاردی. هر چند میزان این گذشت ها و بخشش‌های مردمی هم روز به روز کاهش می یابد تا هر روز در مرداب جامعه ای بیمار و خشمگین دست و پا بزنیم و بیشتر فرو برویم.

 

در یک کلام می توان ادعا کرد جامعه ایران به سیاست چنان آلوده شده که حتی گریبان گیر اهالی رسانه نیز شده است. کافی است نگاهی به سایت ها و رسانه های ایرانی خارج از کشور بی اندازیم تا ببینیم چند در صد از اخبار رسانه های آزاد به اخبار اجتماعی اختصاص پیدا کرده است. وقتی هیچ چیز سر جای خودش نیست دین از سیاست جدا نمی شود و سیاست از جامعه و حاصلش می شود حکومت جمهوری اسلامی ایران.

 

رضا موئذنی

گوتبورگ – سوئد


بحران هسته ای، عقب نشینی جمهوری اسلامی و جنبش سبز

• در درون جنبش سبز هستند کسان دیگری که عقب نشینی و چرخش تاکتیکی رژیم در زمینه هسته ای را نه ناشی از سیاست وقت کشی و یا درماندگی رژیم بلکه آنرا ناشی از بسر عقل آمدن زمامداران ایران میدانند. اینان معتقدند این مسأله را میبایست به فال نیک گرفت چرا که میتواند سر آغاز عصر جدیدی در اصلاحات در ایران باشد. البته هیچ ناظر تیز بینی بر امور ایران نمیتواند با این تحلیل موافق باشد ...

۱. عقب نشینی رژیم، در غلتان و آب نبات
در طی چند روز گذشته جامعه جهانی شاهد اعلام دو خبر مهم در زمینه بحران هسته ای ایران بود. با اعلام سفر غیر منتظره رجب طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه به ایران در پایان هفته گذشته همزمان با سفر رئیس جمهور برزیل به تهران شواهد حاکی از عقب نشینی نسبتاً مهم حاکمیت اسلامی در زمینه هسته ای از مواضع قبلی خود بود. ظاهراً رژِیم ایران توافق کرده است ۱۲۰۰ کیلوگرم اورانیوم کم غنی شده را در ازای دریافت ۱۲۰ کیلوگرم اورانیوم ۲۰ درصد غنی شده برای رآکتور اتمی دانشگاه تهران جهت مصارف طبی به ترکیه تحویل دهد؛ کاری را که در طی هفت ماه گذشته پس از نشست وین موکداً از آن سر باز زده بود. رژیم ایران در این دوره همواره بر لزوم نگهداری اورانیوم غنی شده در خاک ایران تأکید میکرد. هنوز مرکب توافق سه جانبه ایران، ترکیه و برزیل خشک نشده بود که دولت آمریکا از زبان وزیر امور خارجه خود خانم کلینتون اعلام کرد که در زمینه اعمال تحریمهای جدید توافق چین و روسیه را بدست آورده و آنرا به شورای امنیت سازمان ملل ارائه خواهد کرد. از قرار بنا به گزارش واشنگتن پست (گلن کسلر، ۱۹ مه ۲۰۱۰) این عکس العمل آمریکا خشم دولت های ترکیه و برزیل را که اکنون مدتیست زمینه را برای باج گیری بیشتر از مافیای آخوندی-نظامی حاکم بر ایران فراهم دیده اند، دامن زده است. در همین زمان اعلام شد که ۲٣۴ تن از راه یافتگان به مجلس شورای اسلامی و از جمله علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی که مدتی پیش توافقهای مشابه را به دادن "در غلتان و گرفتن آب نبات" تشبیه کرده بود، از این توافق حمایت کرده و خواستار پایان دادن به مشاجرات درونی جبهه ارتجاع و به نمایش گذاشتن صف واحد در مقابل مخالفین و جامعه بین المللی شده اند.
لازم به تذکر است که قرارداد سه جانبه فعلی در اصل شبیه توافق اکتبر گذشته در وین است که دولت ایران پس از موافقت اولیه در نتیجه اختلافات درونی بدان پشت نمود. تفاوت دو توافق در اینست که در اکتبر سال گذشته میزان اورانیوم غنی شده که قرار بود تحویل روسیه شود (۱۲۰۰ کیلوگرم) معادل ٨۰ در صد کل موجودی ایران و اکنون حدود ۵۰ در صد آنست. علاوه بر این در توافق فعلی دولت ایران اعلام نموده که کماکان حاضر نیست از غنی سازی اورانیوم تا میزان ۲۰ در صد صرفنظر کند. محتملاً از نقطه نظر دولت آمریکا و غرب توافق سه جانبه فعلی بیشتر تاکتیکی از جانب رژیم برای وقت کشی و ایجاد تفرقه میان دول غربی، چین و روسیه تلقی می شود. درعین حال بنظر می آید که دولت آمریکا چرخش جدید رژیم را کاملاً منفی ارزیابی نمیکند. اما از آنجا که حکومت اسلامی ایران اصولاً اعتماد بین المللی را از دست داده و اساساً تنها زبان زور و فشار را درک میکند، لذا حرکت غیر مترقبه دیروز دولت آمریکا یعنی پیگیری تحریمهای جدید (روند چهارم در شورای امنیت سازمان ملل) نمیتواند زیاد تعجب بر انگیز باشد، و احتمالاً بقصد گرفتن امتیازهای بیشتری از رژیم ایران تنظیم شده است. تحریمهای احتمالی سازمان ملل باحتمال زیاد تأثیر اقتصادی زیادی نخواهد داشت، ولی در عرصه سیاسی رژیم را هر چه بیشتر بانزوا خواهد کشانید. تحریمهای خارج از چارچوب سازمان ملل توسط دول غربی احتمالاً دارای تأثیر اقتصادی بیشتری بر جامعه ایران خواهند بود.
پیچ و تابها و چرخشهای رژیم اسلامی در زمینه بحران اتمی یادآور سیاستهای رژیم در دوران جنگ ایران و عراق است که پس از فتح خرمشهر، علیرغم پیشنهاد امتیازهای هنگفت از جانب دول همسایه عربی حاضر به پایان جنگ نگردید؛ تا بالاخره نیز با قبول هزینه های مرگبار برای ایران مجبور به سرکشدن جام زهر توسط خمینی گردید. اکنون نیز رژِیم که کسب دانش ساخت بمب اتمی و یا تولید آنرا بمثابه تضمین و بیمه نامه برای تثبیت قدرت سیاسی خود ارزیابی میکند، با مواجهه با جبهه مشترک جهانی از جمله چین و روسیه و بحران اقتصادی و اجتماعی در داخل و تهدید جنبش سبز دچار سرگیجه و تشتت درونی گردیده جامعه ایران و جامعه بین المللی را به بازی گرفته است. نتیجه چنین سیاستی وارد آوردن خسارات عظیم به اقتصاد ایران، انزوای شدید بین المللی و قرار دادن ایران در معرض خطر یک جنگ ویرانگر بوده است. اگر بخوهیم به عمق سردرگمی و تشتت رژیم پی ببریم کافیست به فرایند سفر اردوغان به تهران نظر افکنیم. وی که بنا به گزارش خبرگزاریها قرار بود در ابتدا همزمان با لولا دا سیلوا رئیس جمهوری برزیل به ایران سفر کرده تا توافق قبلاً تدارک دیده شده را امضاء کند در روز جمعه گذشته ناگهان اعلام کرد که بایران سفر نخواهد کرد. سپس در نتیجه عقب نشینی ایران، در طی دو روز این تصمیم را تغییر داده به ایران سفر کرد.

۲. جنبش سبز و بحران هسته ای
بر آزادیخواهان ایران پوشیده نیست که سلامت مردم و منافع ملی ایران ایجاب میکند که حاکمان فاسد، تبهکار و مرتجع ایران به سلاح هسته ای مجهز نگردند. در نتیجه تحویل اورانیوم کم غنی شده بخارج کشور برای دریافت اورانیوم مورد نیاز مصارف طبی اگر همراه با توقف غنی سازی بیشتر (بمنظور جلوگیری از ایجاد اورانیوم بیشتر غنی شده که دارای مصرف نظامی است) باشد، میبایست مورد پشتیبانی اپوزیسیون و جنبش سبز قرار گیرد. رژیم ایران بنا شواهد زیاد از جمله لو رفتن تأسیسات اتمی طبس و پایگاه مخفی نزدیک قم و عدم همکاری با آژانس بین المللی اتمی در مورد فعالیتهای اتمی خود دست به پنهانکاری زده و اعتماد جامعه جهانی را کاملاً از دست داده است. لذا جنبش سبز میبایست با اتخاذ مواضع صحیح صلح آمیز در مورد بحران هسته ای سعی کند تا اعتماد جامعه جهانی را بخود جلب نماید. متأسفانه رهبران نمادین جنبش سبز از جمله آقای موسوی در مورد توافق وین در اکتبر گذشته مواضح صحیح اتخاذ نکرده و به موضع ناسیونالبسم کاذب، پوپولیستی و غرب ستیزانه در غلطیدند. هم اکنون نیز گردانندگان سایت جرس با درج مقالاتی در مورد بحران هسته ای که تفاوت چندانی با مواضع بزعم آنان "اصولگران" حاکم بر ایران ندارد، حقیقتاً آب را گل آلود کرده و حمایت بین المللی را به جنبش سبز تضعیف میکنند. بطور مثال ماه گذشته در مقاله ای بقلم هدی یگانه تحت عنوان "نشست واشنگتن؛ خلع سلاح جهانی یا دشمن جدید هسته ای"(۱) به باراک اوباما در پی نشست دو روزه کنترل سلاحهای هسته ای با شرکت سران بسیاری از کشورهای جهان خرده گرفته میشود که وی در عوض توجه به فعالیتهای هسته ای اسرائیل بیجهت در مورد فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی شبهه ایجاد میکند. در این زمینه میخوانیم: "آمریکا تلاش دارد که کشورهای جهان را متقاعد کند که ایران یکی از کشورهائی است که باید فعالیتهای هسته ای اش کنترل شود و در حالی که هنوز هیچ مدرکی دال بر فعالیتهای نظامی ایران از سوی سازمانهای بین المللی منتشر نشده است و حاکمان ایران بر این باورند که فعالیتهای هسته ای ایران زیر نظر مانیتورینگ ۲۴ ساعته دوربین های آژانس صورت میگیرد."(همانجا) آقای یگانه در مقاله خود هدف اصلی دولت اوباما را در مبارزه با گسترش سلاحهای هسته ای و جلوگیری از افتادن آنها بدست سازمانهای تروریستی را در واقع بهانه ای برای گسترش حضور آمریکا در منطقه میداند. وی مینویسد: "در هر حال آمریکا بار دیگر برای توجیه سیاستهای برون مرزی و حفظ هژمونی خود، در صدد یافتن هم پیمان است. اینک سران کاخ سفید با طرح نگرانی تازه برای امنیت آمریکا –"سازمانهای تروریستی اتمی"— میخواهند مقدمات حضور پر رنگتر خود در افغانستان و خاورمیانه را فراهم کنند."
در درون جنبش سبز هستند کسان دیگری که عقب نشینی و چرخش تاکتیکی رژیم در زمینه هسته ای را نه ناشی از سیاست وقت کشی و یا درماندگی رژیم بلکه آنرا ناشی از بسر عقل آمدن زمامداران ایران میدانند. اینان معتقدند این مسأله را میبایست به فال نیک گرفت چرا که میتواند سر آغاز عصر جدیدی در اصلاحات در ایران باشد. البته هیچ ناظر تیز بینی بر امور ایران نمیتواند با این تحلیل موافق باشد.
منافع ملی ایران و عقل سلیم ایجاب میکند که فعالین، رهبران نمادین و سایر مبارزین جنبش سبز در مناقشه جمهوری اسلامی با جامعه جهانی و در تحلیل نهائی با مردم ایران دسایس رژیم و ماهیت خدعه گر آنرا افشاء کرده و بدیل دیگری را به جامعه جهانی عرضه کنند.

رضا موئذنی

گوتبورگ – سوئد

2010-05-21

 


 

سیاست سران جنبش سبز


سران جنبش پس از سرکوب وحشیانه نظام در هفته های اولیه پس از انتخابات بر آن شدند که پیروزی آنان در گرو ریزش در جناح طرفداران حکومت و جذب نیروهای مؤمن در سپاه و بسیج و سیاستمداران طرفدار
حکومت است؛ کاری که انقلاب 57 را موفق کرد و این سیاست را به سه دلیل برگزیده اند:
الف ـ باور به صداقت بخش وسیعی از این نیروها و فرض بر فریب خوردگی آنان؛
ب ـ بدون در دست داشتن ابزار قدرت نظامی، اقتصادی، امنیتی و سمت های دولتی و تنها امید بستن به نارضایتی توده های بی دفاع در عالم واقع امکان کسب قدرت نیست؛ 
ج ـ اگر این نیروها تغییر موضع ندهند بر فرض پیروزی جنبش سبز اینان کشور را درگیر یک جنگ داخلی و ناامنی وسیع خواهند کرد؛ همان وضعی که در عراق و افغانستان اتفاق افتاده است.
این ریزش در حامیان جناح حاکمیت وقتی پیش می آید که آنان شاهد آن باشند که حکومت بی دلیل جماعت وسیعی از مؤمنان به انقلاب و جمهوری اسلامی را به خاطر منافع شخصی سرکوب می کند؛ جماعت مظلومی که برعکس تبلیغات حاکمیت جیره خوار غرب نیستند، بلکه با همه وجود مدافعان واقعی انقلاب بوده و هستند و از آنجا که مظلومیت و سرکوب شدن بی دلیل همیشه و همه جا روحیه ی مهاجمان مؤمن نه مزدوران بی ایمان را درهم می ریزد، لذا هدف اپوزیسیون در اینجا اثبات مظلومیت خود در برابر خشونت و بیرحمی غیرلازم حکومت است. و در این شرایط خاص نشان دادن آن که حاکمان چنان بی رحم هستند که حرمت هیچ کس را نگاه نمی دارند.
حاکمان نیز کم کم متوجه این ترفند سران جنبش سبز شده اند و از سر این بیم و هراس است که می کوشند چنان دهان حریف را خرد کنند که صدای آن در گلو خفه شود، زیرا می دانند که اگر آنان فرصت افشاگری داشته باشند چنان آبروی حاکمان و دروغگویی ها و فساد و بی تدبیری حاکمان بر باد می رود که مردم به سرعت از آنان روی برمی گردانند، همین روندی که از یکی دو ماه پیش از انتخابات آغاز شده بود و مردم کم کم متوجه شدند که سپاه و بسیج نه تنها ارکان نظامی که بیشتر اهرم های اقتصادی کشور را در دست دارند و مثل اختاپوسی با غفلت از مردم در طول این سالها کم کم بر همه ارکان سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی جامعه چنگ انداخته اند؛ خطری که تا کمتر از یک سال قبل کمتر کسی متوجه آن بود، لذا تمام سعی رهبریت و سپاه بستن دهان اپوزیسیون و خفه کردن صدای جنبش سبز است.

شکست بزرگ تبلیغات حکومتی

جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت شیعی در طول سی سال گذشته برای تبلیغات خود بر باورهای مذهب شیعه و فرهنگ شیعی بسیار تکیه کرده است. از اینکه تعداد کشتگان در حزب جمهوری اسلامی را برعکس واقعیت 72 نفر بخواند؛ نام لشگرها و قرارگاه های نظامی را ثارالله و غیره بگذارد؛ پلیس های زن خود را "خواهران زینب" بخواند. می دانیم که تمام ادعای حقانیت شیعه مبتنی بر حقانیت اهل بیت است و این که خانواده پیامبر می بایست حکومت جدشان را به دست بگیرند، اما قدرتمندان اهل مکه و مدینه به کمک نیروی نظامی این حق را پایمال کردند.
رهبران جنبش سبز با استفاده از همین باورها تاکتیک هایی را برگزیده اند که سبب شده لبه ی تیز این شمشیر به سوی خود حکومت و رهبری برگردد. در مقاله ی "اسطوره های مذهبی بلای جان حکومت دینی" نشان دادم که سران جنبش سبز در روز عاشورا تاکتیکی را برگزیدند که مردم بی دفاع شبیه شدند به امام حسین و یارانش در برابر حکومت قهار یزیدیان و حمله به جماران ماجرای حمله ی نظامیان و قدرتمداران حاکم به خانه ی حضرت علی و جسارت به خاندان او را به نمایش گذاشتند. و در ماجرای پاره کردن عکس امام خمینی هم نوه ی او انگشت شماتت را به سوی حاکمان و نظامیان گرفت.
یکی از شعارهای اصلی حکومتیان در 22 بهمن بر روی پلاکاردهای بزرگ چنین بود "ما اهل کوفه نیستیم علی را تنها گذاریم" اما در آن واقعه کوفیان حضرت علی و خاندان پیامبر را در برابر نظامیان و حاکمان اولاد ابوسفیان تنها گذاشتند و در این جا بار دیگر این نظامیان و حکومتگران هستند که زهرا اشراقی نوه ی آیت الله خمینی را دستگیر کرده اند و این حکومت است که به اهل بیت امام خمینی یورش برده است.
بدین سان سیاست های سران جنبش سبز چنان راه راست و چپ را بر حکومت بسته است که هر تلاش آنان برای بستن دست و پای حریفان زنجیری تازه می شود بر دست و پای خودشان. در 22 بهمن اگر به سران جنبش اجازه می دادند که در تظاهرات شرکت کنند در مقابل حکومت ابراز قدرت شده بود و تمام اعدام ها و زندان ها و خشونت های یکی دو ماهه اخیر برای خفه کردن صدای جنبش سبز بود، ولی حال برای رسیدن به آن بار دیگر مجبور شدند از یک خط قرمز سیاسی عبور کنند و آن برخورد خشن دیگری با اهل بیت امام خمینی و یاران نزدیک او به دست نیروهای نظامی و امنیتی بود.
و اگر توجه شود که سیاست اصلی سران جنبش سبز در این مرحله تلاش برای ریزش در جناح حاکمیت است، لذا سیاست حکومت در این روز دو دستاورد بزرگ برای مبارزات جنبش سبز داشت:
الف ـ ضربه ی دیگری بر ذهن طرفداران مؤمن حکومت و لرزشی دیگر در ذهنیت اینان در مورد حقانیت حکومت و قدمی دیگر در جهت سست شدن اراده ی نیروهای نظامی ـ امنیتی برای سرکوب جنبش سبز؛
ب ـ تجربه ای دیگر برای ناامید شدن خوش بینان به حکومت چون آیت الله موسوی اردبیلی در مورد اصلاح آن.

روشن شدن راه

و بالاخره سرکوب 22 بهمن حتی سران جنبش سبز را غافلگیر کرد. آنان باور نمی کردند که با پسر آقای کروبی چنان کنند و به آقای خاتمی حمله کنند و خانم زهرا رهنورد را کتک بزنند، لذا این سران متوجه شدند که دیگر آن تاکتیک هایشان و شرکت در تظاهرات حکومتی کارآ نیست و معلوم شد کسانی هم که از چند روز قبل با آنان تماس گرفته و آنان را از عدم خشونت مطمئن کرده بودند یا برای فریب آنها فرستاده شده بودند یا در حقیقت کاره ای نیستند و تصمیمات را به طور کامل سپاه و نیروی امنیتی و تمام نیروهای سیاسی در حکومت می گیرند. لذا ماجرای 22 بهمن در حقیقت راه هرگونه امید به آشتی و مصالحه سیاسی را بست. نه دیگر سران جنبش به گفته ها و وعده های حکومتیان اعتماد می کنند و نه شکی است که سپاه و نیروهای امنیتی با هدایت آقای خامنه ای تسلیم مطلق یا نابودی کامل یاران جنبش سبز را می خواهد و در خیال هیچ مصالحه ای نیست.
بدینسان 22 بهمن بر همگان معلوم داشت که هیچ امیدی به سازش در بالا نیست. امیدی که خوش بینان داشتند و بیمی که بسیاری از یاران جنبش سبز را نگران می داشت. راه حال معلوم شده، مصالحه ی سیاسی غیرممکن شده و زمان ریش سفیدی ها گذشته است و نظام هر چه بیشتر نظامی شده و دیکتاتوری عریان شده و سرنوشت همه دیکتاتورها رفتن تا نهایت فروپاشی حکومتشان است. منتها این بار اگر یکسو تا بی پرواترین شکل ممکن خشن، ریاکار و دروغگو و بی اخلاق است، سوی مخالف آن اخلاقی، مسلط برخود و مخالف خشونت است. 

رضا موئذنی

گوتبورگ – سوئد

2010-02-12

 

اوضاع غیر عادی روز در کشور

رضا موئذنی

اوضاع سیاسی در کشور کاملا ًغیرعادی است. جامعه آبستن حوادثی ناگوارتر از آنچه که تاکنون با آن مواجه بوده است، میباشد. دامنه بحران از هر سو سرتاپای رژیم را فراگرفته است. جنگ قدرت دربین جناح بندیهای حکومت هر روز ابعاد گسترده تری بخود میگیرد. بتازگی از سوی آیت الله حسینعلی منتظری یکی از بلندپایه ترین مراجع تقلید شیعیان، اصل مرجعیت آیت الله علی خامنه ای به زیر سئوال رفته است. ادعای شگفت انگیزی است که امروز پس از دودهه از سیادت سیاه آیت الله علی خامنه ای برایران، جعلی بودن مقام مرجعیت او مورد پرسش قرار میگیرد. امّا بهررو طرح موضوع در کنه خویش پیش درآمد بحران عمیق تر دردرون حاکمیت است که ریشه درقانونمندیهای اسلام شیعه دارد. در گذشته هم اشاره شد همیشه جنگ قدرت در بالاترین نقطه هرم مرجعیت از ویژگیهای اسلام شیعه بوده است؛ بدین منظور کدامیک از این خیل آیت الله ها شایسته داشتن مقام مرجعیت تقلید دوران را خواهد داشت. البتّه لازم است در همینجا اشاره شود پس از فوت آیت الله خمینی و در پی آن مرگ آیت الله اراکی، قرعه مقام ًمعظمیً و مرجعیت بسود علی خامنه ای از کیسه دسیسه های هاشمی رفسنجانی به بیرون آمد که امروز خود او و اعوان و انصارش قربانی این جنگ قدرت در حکومت میباشند.

صرفنظراز این ستیز قدرت بین مراجع دین با یکدیگر، میبایست به فروپاشی شأن و اعتبار روحانیون در نزد مردم اشاره ای کرد که خود یکی از بزرگترین چالش های سیاسی امروز رژیم برای اثبات وجودی خود میباشد. رستاخیزملی مردم ایران علیه حاکمیت جمهوری اسلامی در ماههای اخیر بیانگر یک واقعیت بیش نیست که دیگرمعرکه گیران رژیم فاقد هرگونه مشروعیت سیاسی در بین مردم هستند، بویژه در بین جوانان کشور تا به آنجائیکه هرگاه یکی از مسئولین حکومتی در اجلاسی عمومی حضور مییابد با خفت و خواری ازآن اجتماع طرد میشود. رهبران و سخنگویان حکومت تنها در اجتماعات خودی آنهم درپناه لشکر مأمورین امینتی امکان سخن مییابند. روشن است این انزجار رو به گسترش مردم نسبت به حاکمان جمهوری اسلامی نتیجه سه دهه حاکمیت ظلم بر مردمی است که در همه ی این دوران خواستند به رهبران سیاسی این رژیم اعتماد کنند و گاه آنان را در خصوص جنایاتی که علیه ملت ایران مرتکب شده اند، ببخشایند.

پناه جستن مسئولین کلیدی رژیم در حوزه های نظامی و اتمی به دولتهای بیگانه از جمله نشانه های ریزش نظام از درون میباشد. رهبران جمهوری اسلامی بخوبی واقف هستند فرار و تسلیم برخی از مقامهای نظامی و هسته ای حکومت در سالهای اخیر به برخی کشورهای بیگانه، بمثابه فروپاشی اعتبار نظام در بین خودی ها است. بنظرمیرسد غرب هم موفق گردیده بدین طریق به اطلاعات مهمی در خصوص فعالیتهای هسته ای رژیم دست یابد. بگونه ایکه بسیاری درغرب پیش از آنکه نخستین کلنگ سنگ بنای مرکزی هسته ای رژیم در جایی بر زمین فرود یابد از پیش از زیر و بم آن آگاهیهای کافی دارند. رژیم از هر سو آسیب پذیر شده است و دیگر فاقد حمایتهای انسانی از درون و بیرون نظام میباشد. این واقعیت های را امروز خود سران حکومت میدانند و شاید تنها راه گریز از این مهلکه هم روزی تمکین و سازش پنهان با غربیان باشد تا کیان نظام پیش از این فرو نریزد.

ملایان میدانند حتی ارجاع به طبقات تهیدست جامعه برای حمل چرخ لنگان رژیم در آینده چندان کارآیی ندارد. از همین رو است رژیم در این خصوص به تکاپو افتاده است. طرح ًهدفمند کردن یارانه ها ً همان رسم گداپروری است که به گمانی قرار است با طمیع هر چه بیشتر تهیدستان، آنها را باز به چماق رایگان دولت علیه ندای دادخواهی مردم تبدیل کنند. به همین رو طرح ًهدفمند کردن یارانه ها ً چند مقصود را دنبال میکند، از جمله قرار دادن مردم در برابر یکدیگر. گفته میشود برخی آنچنان صاحب مکنت و ثروت هستند که هیچ نیازی به خدمات دولتی ندارند، ولی در مقابل مردمانی تنگدستی وجود دارند که سخت نیازمند ًیارانه های ً مستقیم دولتی اند. پس آنهائیکه تحت عنوان مستمندان بهره مند از کمکهای دولتی میشوند میبایست در همه حال مُرید و گوش بفرمان دولت باشند تا به پاس خدمتگذاری و جانفشانی بسود دولت پاداش گیرند. امّا از سویی دیگر طرح ًهدفمند کردن یارانه هاً ًی دولتی بمعنای ورشکستگی دولت در پرداخت سوبسیدهای دولتی به کالاهایی که برای مردم حیاتی است و مصرف روزانه دارند.

دانشگاهها یکبار دیگر تبدیل به مراکز تجمع و اعتراض علیه رژیم شده اند. دیگر نمیشود اظهار داشت مبارزات دانشجویی برعلیه حکومت محدود به پایتخت است.همه ی گزارشات دانشجویی نمایانگرعمومی تر شدن ستیز جوانان در سرتا سر ایران برعلیه حکومت است. همه بپاخاسته اند از پیر و جوان، مرد و زن. همه با ابتکارات خود به خیابانها آمده اند تا راهی برای تحول و دگرگون ساختن حاکمیت دینی در کشور بیابند. مطالبات مردم از خواستهای رهبران ًراه سبز امید ً و ًاپوزیسیون رنگین کمان ً پیشی گرفته است و همه اینبار مصمم شده اند تا موجودیت کّل نظام را به چالش کشند.

مردم بدون رهبری به خیابانها آمده اند و برای به زانو درآوردن حکومت فقط به فقط از خلاقیت های خود بهره میجویند. مبارزات مردم در هر کوی و برزن خودجوش و خود انگیخته است. آنان بخوبی فراگرفته اند که چگونه در نقاط مختلف شهرهای خود با پراکنده ساختن نیروهای سرکوب رژیم، پیکار خود برعلیه این نظام دینی را پیش برند. از ویژگیهای نبرد اخیر حملهِ مستقیم به ًرهبر ً ونظام ولایت فقیه و به زیر کشانیدن تمثل ًرهبر ً به زیر دست و پا بود. بی شک اقدامی که خوشایند هیچیک از رهبران ًراه سبز امید ً نیست. حمله به ًولایت فقیه ً حمله به اصل موجودیت نظام جمهوری اسلامی است که تا بامروز فراگردانهای ًراه سبز امید ً به آن باور نداشته و همچنان برای حفظ نظام تلاش میکنند.

سخنی تازه ای هم با دیگر مدعیان اهل سیاست در برون مرز ندارم که همه در بهت گستردگی این جنبش مردمی مات مانده اند. امّا هنوز امیدی است. امید به مردم و نبرد بی امان آنها، آنهم بر علیه یکی از بی خردترین حکومتهای تاریخ بشری. مردمی که هنوز با سبعُانه ترین روشهای مقابله حکومت با آنها، خانه نشین نشده اند باز دوباره به خیابانها خواهند آمد. بی گمان آنها باز به خیابانها خواهند آمد تا در بزنگاهی تاریخی جولانگاه رجزخوانی ملایان را به قبرستان آنها تبدیل کنند.

رضا موئذنی

گوتبورگ – سوئد

13  نوامبر 2009


 

حاکمیت شکنجه

رضا موذنی   گوتنبورگ سوید

 

 

منزلت انسان، بنیاد همه‌ی تعهدات اخلاقی و حقوقی است. بدون احترام به منزلت انسان، تعهدات هنجاری میان انسان‌ها نه می‌تواند پدید آید و نه پایدار بماند. براین پایه، احترام به منزلت انسان، هنجاری در کنار هنجارهای دیگر نیست، بلکه اساسا شالوده‌ای است که هنجارهای اخلاقی و حقوقی بر آن استوار می‌شوند و حکومت قانون بر بنیاد آن پدید می‌آید.

نفی منزلت انسان، بویژه در موضوع شکنجه چشمگیر است. هدف شکنجه، درهم‌شکستن اراده‌ی آدمی، انهدام شخصیت و نفی هویت اوست. انسانی که شکنجه می‌شود،‌ باید هرگونه تکیه‌گاهی را از دست بدهد. باید از باورها و ارزش‌های خود روی‌گرداند. باید به التماس بیفتد و طلب بخشش کند. باید از ترس بر خود بلرزد و آرزوی مرگ کند. باید باور به انسانیت را یکسره از دست بدهد. شکنجه، آدمی را به موجودی بی‌پناه و انباشته از درد و ترس و شرم فرومی‌کاهد.

شاید تنها بتوان بردگی را با شکنجه یکسان پنداشت. در شکنجه نیز انسان همانند برده، به ابزاری مطلق در چنگ شکنجه‌گر تبدیل می‌شود. ولی آگاهی انسانی که شکنجه می‌شود، به رغم فرسودگی جسم و روح او همچنان باقی است و او را همراهی می‌کند. در واقع آدمی با این آگاهی شاهد تبدیل شدن خود به ابزاری مطلق است و درست با عطف به چنین مشاهده‌ای باید درهم‌شکند و ویران شود.

کانت فیلسوف آلمانی گفته بود، اگر بتوان پدیده‌ای را تصور کرد که وجود آن در نفس خود ارزشی مطلق داشته باشد، یعنی غایت به‌ذات باشد، می‌توان آن پدیده را سرچشمه‌ی قوانین قطعی دانست و «بایسته‌ی قطعی» یا قانون عملی را از منشاء آن بیرون کشید.

کانت تنها انسان را واجد چنین ویژگی‌هایی می‌دید و بر این پایه خواستار آن بود که آدمی همواره چونان غایت به‌ذات درنظر گرفته شود و نه چونان ابزاری در خدمت این یا آن اراده‌ی خودکامانه. به همین دلیل، کانت برای هر چیز قیمتی قائل بود و تنها برای انسان منزلت.

شگفت‌آور نیست که این قاعده‌ی کانتی در شکنجه‌گاه درست برعکس می‌شود. در شکنجه‌گاه، دعوی آدمی به عنوان غایت‌ به‌ذات یکسره لگدمال و آدمی به ابزاری صرف فروکاسته می‌شود، به ابزاری ناب برای کسب اطلاعات، تحقیر، سوء‌استفاده، یا ارعاب و مجازات دیگران. ولی شکنجه‌گر با شکنجه‌ی زندانی، فقط منزلت او را نفی نمی‌کند، بلکه همزمان منزلت خود را نیز ویران می‌سازد.

یکی از ويژگی‌های بنیادین حقوق بشر، اولويت آن نسبت به حقوق موضوعه است. معنای این سخن آن است که حقوق موضوعه، هرگز معياری برای مضمون حقوق بشر نیست، بلکه بر عکس، اين حقوق بشر است که معيار حقوق موضوعه به شمار می رود. رعايت حقوق بشر، پيش شرط ضروری حقانیت حقوق موضوعه است و آن حق موضوعه‌ای که حقوق بشر را نقض کند، بی‌ارزش است.

پس حقوق بشر، چونان عالی‌ترين هنجار حقوقی، نسبت به حقوق موضوعه، در جایگاه برتری قرار دارد. اصل کانونی برای توصيف حقوق بشر، منزلت انسان است. چنین منزلتی نه قابل انتقال و واگذاری است و نه قابل چشم‌پوشی.

منزلت آدمی مقام و موقعيتی فطری است و نه امری اکتسابی. به ديگر سخن، منزلت آدمی در وجود انسان مستتر است و حاصل تلاش يا شايستگی نيست. در نتيجه، توانايی‌های جسمی و روحی يک فرد، هیچ ارتباطی با منزلت او ندارد.

دولت برحق و قانونمدار مدرن، بر شالوده‌ی هنجار بنیادین حقوق بشر و منزلت آدمی پدیدآمده است. پس هيچ دولتی نمی‌تواند به انسان‌ها حقوق‌بشر یا منزلت انسانی اعطا کند، بلکه درست بر عکس، هر دولتی اگر بخواهد دولت برحق و قانونی باشد، بايد اساسا مطابق آن‌هنجارها ايجاد شده باشد.

کانت در این زمینه گفته بود، دولت چنانچه بخواهد دولتی قانونی و برحق باشد، اجازه ندارد اصل حقوق بشر را خدشه دار کند، چرا که اين اصل، شرط امکان وجود خود دولت است. بر این پایه می‌توان گفت اين دولت نيست که بايد آزادی و حقوق شهروندی را رعايت کند، بلکه بر عکس، آزادی و حفظ حقوق آحاد جامعه و همه‌ی شهروندان است که اساسا پايه‌ی حقانيت هرگونه دولت قانونی و برحقی را می‌سازد.

منزلت انسان خدشه‌ناپذیراست. ممنوعیت شکنجه در کشورهای متمدن و قانونمدار، در خدمت پاسداری از منزلت انسان است. تجاوز به منزلت انسان، تجاوز به بنیادهای اخلاق و حقوق است. منزلت انسان، خط قرمزی است که هیچ دولتی مجاز نیست از آن عبور کند. البته این سخن هرگز به معنای آن نیست که هیچ دولتی از این خط عبور نمی‌کند، بلکه معنای آن این است که هر دولتی از آن عبور کند، علت وجودی خود را از دست داده است.

حکومت قانون و شکنجه با هم تلفیق‌‌ناپذیرند. هیچ دولت قانونی و برحقی مجاز نیست دستور شکنجه صادر کند. در کشورهایی که قانون حکومت می‌کند، هر کس دستور شکنجه دهد یا آن را به کار گیرد، باید در برابر مراجع قضایی پاسخگو باشد. دولت قانونمدار اساسا خود را با تعهد به منزلت انسان تعریف می‌کند. دولت قانونمدار با رعایت اکید حقوق بشر و احترام به منزلت آدمی تضعیف نمی‌شود، بلکه پایه‌های اقتدار خود را مستحکم‌تر می‌سازد.

دولتی که دستور شکنجه می‌دهد و شکنجه‌گر تربیت می‌کند، در جاده‌ی بربریت گام می‌زند. چنین دولتی با شکنجه‌ی آدمیان در صدد به بند کشیدن روانی و مطیع‌کردن روحی آنان برمی‌آید و بدین‌سان منزلت آنان را می‌رباید. شکنجه‌ی دولتی، هرگز در حصار دیوار زندان‌ها باقی نمی‌ماند، بلکه از آنجا به درون جامعه راه می‌گشاید و پیامدهای خود را آشکار می‌سازد. مکمل شکنجه‌ی درون زندان، به گونه‌ای قانونمند سیطره‌ی وحشت عریان در بیرون از زندان‌هاست.

دولتی که شکنجه روا می‌دارد، تنها منزلت قربانیان را زیرپا نمی‌گذارد، بلکه کارکرد واقعی خود را از دست می‌دهد و از درون تهی می‌شود. آنچه از چنین دولتی باقی می‌ماند، «حاکمیت شکنجه» است. شکنجه‌ی دولتی، درست قطب مخالف برقراری عدالت است، یعنی آرمانی که دولت و اقتدار آن تاریخا بر پایه‌ی آن شکل گرفته‌اند.

آگوستین، یزدانشناس مسیحی سده‌ی چهارم میلادی، دولت ناعادل را به «دسته‌ای راهزن» تشبیه کرده بود. این تمثیل برای زمانه‌ی ما نیز معتبر است. می‌توان گفت که حاکمیت شکنجه، حاکمیت مشتی راهزن است

 

رضا موذنی   گوتنبورگ سوید

2/September/2009

 


 

 

 

و برگی دیگر به برگ های 30 ساله کتاب درد و رنج اضافه شد

 

و این بار پسر بچه ها را اعدام می کنند. لعنت خدا بر شما جلادان ستمگر جمهوری اسلامی باد.  کدام خدا؟  خدای خود شماها!  خداوند  خون و جهل و جنون!  وگرنه خدای ما مردم ستمدیده و دردمند ایران زمین،  ما فرزندان کورش و داریوش که خدای شما ها نیست!  خدای ما،  خدای مهر و عاطفه!  مروت و شفقت و خداوند مهربانی هاست،  خدای اهورائی ماست،  پس که ما شکایت از شما را به همان خداوند مورد اشاره  و مورد پرستش خود شماها میبریم.

از روزی که آمدید،  ظلم کردید!  خون مردمان بیگناه را ریختید،  خانواده ها را در عزای مرگ و نیستی و اعدام و تیرباران سرپرستشان عزادار کردید،  دخترانشان را به بردگی و فاحشه گی کشیدید و پسران جوانشان را در کوچه و خیابان ها به دنبال موادمخدر مورد مصرفشان،  شیشه و کراک و حشیش و تریاک روانه کردید.  نام دولتتان را،  دولت مهرورزی نهادید،  دیوانه ای  بنام محمود احمدی نژاد را به جان نه تنها مردم ایران که امروزه به جان یک دنیا انداخته اید!

براستی و به درستی انرژی هسته ای را از برای چه میخواهید؟  آیا جز از برای برهم زدن نظم و آرامش یک جهان متمدن؟  جهانی که میخواهد در صلح و آرامش زندگی کند؟  جهانی که عشق را می شناسد و عشق را جستجو میکند؟

و بازهم تکرار میکنم لعنت خدا و خدایانتان برشما باد! بعد از سالیان دراز خدمت پاک و صادقانه ام در ارتش شاهنشاهی ایران،  امروز به آرزوی ذره ای آزادی و آزادگی مجبور به ترک وطنم شده ام،  وطنم که در معنا تمامی اعتقادات و ایمان من!  که امثال من آواره هرگز و هرگز که کم شمار نیستند!

مقاله روزم را از اعدام پسربچه هایمان شروع کردم،  20 ساله نوجوانان بیگناهی که وسیله دژخیمان و جلادان شماها اعدام میشوند ظرف یک هفته،  فقط یک هفته در یک نوبت 29 نفر  از جوانان وطنم و سپس این دو جوان مظلوم که 5 سال پیش به هنگام ارتکام جرمشان 14 و 15سال داشتند از رضا حجازی و بهنام زارع یاد میکنم.  آیا این خونهای بیگناه بر زمین میماند؟ لعنت خدا و رسول بر شما جلادان ستمگر جمهوری اسلامی باد!!

 

رضا موذنی – گوتمبرگ،  سوئد – اگوست 2008

 

 



 

09-01-24

وضعیت دستمزد کارگران بسیار وخیم است. وخیم‌تر از آنچه به ما اجازه دهد بدون توجه به آن، به آرمانشهر خود برویم و آن را تصویر کنیم. امروز صحبت از لغو کارمزدی به مثابه نهاد استثمار هرچند ضروری، اما کافی نیست. آنچه واقعیت دارد دستمزدهای ناباورانه ناچیزی است که قرار است تعدادی انسان را زنده نگه دارد. چگونگی آن اما به استقامت و توان زیستن در شرایط سخت کارگران و خانواده‌های آنها واگذار شده است. آنها باید خود راهی برای این انطباق بیابند. انطباق دستمزد دویست هزار تومانی با خط فقر ششصد هزار تومانی (آن هم نه در تهران) این همان استعداد خلاقیتی است که سرمایه‌داران و نخبگان ارگانیک آنها در کارگران نمی‌یابند و آن را علت بیچارگی کارگران می‌دانند و معرفی می‌کنند. خلاقیتی که حتی لحظه‌ای در ذهن یک مدیر دولتی یا سرمایه‌دار شبه‌خصوصی و کارفرمای خصوصی این کشور مجال ظهور نمی‌یابد. خلاقیت زنده ماندن با دستمزدی به اندازه یک ‌سوم خط فقر مطلق. اساسا حداقل دستمزد به معنای تامین حداقل‌های زندگی برای یک فرد انسانی است. این حداقل‌ها برای کارگران ایرانی توسط دولت و کارفرما معین می‌شود، اما اگر نسبت این حداقل‌ها و خط فقر را در کتاب‌های تاریخ اقتصادی می‌دیدیم، بلافاصله به یاد منچستر قرن نوزدهم می‌افتادیم و گمان می‌کردیم صحبت از صاحبان کارخانجات نساجی انگلستان در میان است. کافی است نگاهی به اختلاف فاجعه‌بار حداقل دستمزدهای تعیین‌شده برای کارگران و خط فقر مطلق (شدید) بیندازیم. براساس محاسبات و اظهارات دکتر راغفر خط فقر مطلق کل کشور در سال ٨٣ ، دویست و سی و هشت هزار تومان بوده در حالی که این رقم برای تهران ۴۰۰ هزار تومان است. این به معنی آن است که خانواده‌ای با دستمزدی پائین‌تر از این عدد نمی‌تواند به میزان حداقل کالری،‌ مسکن و امکانات اولیه زندگی دسترسی پیدا کند. نکته آنجاست که سرمایه‌داری ایرانی و دولت که به دلایلی چون ایجاد اشتغال و حمایت از صنایع داخلی دائما دستمزدهای کارگران را پائین نگه می‌دارند در به کارگیری تئوری‌های بهره‌کشی از نیروی کار همچنان در مرحله‌ای باقی مانده‌اند که به عنوان مثال اروپا یک قرن پیش از آن عبور کرد. هنوز عطش و طمع سرمایه‌دارنه برای انباشت بیشتر سرمایه در ایران چنان شدید است که حتی گاهی بازتولید نیروی کار را از یاد می‌برد یا در حقیقت آن را در پائین‌ترین سطح ممکن به جریان می‌اندازد. شاید علت آن باشد که انحصار قدرت و سرمایه نهادهای تصمیم‌گیرنده را از گزند هرگونه تهدیدی در امان نگه داشته است. نبود (یا عدم حضور رسمی) سندیکاها و اتحادیه‌های واقعی و مستقل از دولت و نفوذ کارفرما، حضور مقتدر و مستقل و بر پایه اراده جمعی کارگران را تقریبا غیرممکن کرده است، حضوری که به هر حال در حداقل‌هایی چون چانه‌زنی برای دستیابی به چیزی کمی بیش از هیچ به کار خواهد آمد، در عین حال که نقش اصلی‌تر و مهم‌تر آن جریان آگاهی است. حال اگر تنها نرخ تورم را در معادله‌ای کنار حداقل دستمزدها قرار دهیم بسیاری مسائل روشن خواهد شد. رشد فزاینده تورم در دو، سه سال اخیر در واقع شکاف طبقاتی را روی تفکیک نوع مشاغل بر حسب نوع کسب درآمد بنا کرده و دائما گسترش داده است، مشاغلی که متناسب با تورم، یعنی به همان شکل صعودی و فزاینده از این روند منتفع شده و مشاغلی که در بهترین حالت موقعیت خود را به نسبت معینی با تورم حفظ کرده‌اند. کارگران در گروه دوم جای می‌گیرند، گروهی که دستمزد و درآمد آنها توسط دیگران معین می‌شود. دیگرانی که از قضا نفع آنها در هرچه کمتر بودن این دستمزدهاست. عمیق‌تر شدن این شکاف را حتی با آمارهای رسمی دولتی هم می‌توان احساس کرد. به بیانی بی‌ هیچ زحمتی می‌توان فهمید معنای افزایش دستمزد از ۱۵۰ هزار تومان به ۱٨٣ هزار تومان در سال ٨۶ در شرایط تورمی ۲۴ درصدی (طبق اعلام بانک مرکزی) چیست. درک رشد این اختلاف به هیچ دانش خاصی نیاز ندارد اگر بدانیم دقیقا در همین مدت خط فقر شدید در استان تهران به ۶۵۰ هزار تومان و در شهر تهران به ۷۷۰ هزار تومان رسیده است. بدیهی است تفاوت این اعداد تنها نتیجه کسری ساده نیست، تفاوت این ارقام تفاوت زندگی و مرگ است. بی‌دلیل نیست که ضریب جینی یعنی شاخص نابرابری در سال ٨۴ از ٣٨۹/۰ به ٣۹۲/۰ و در سال ٨۵ به ۴۰۱/۰ رسیده است. احتمالا یافتن کشوری که در اقتصاد آن ضریب جینی، سالانه یک‌دهم‌ درصد رشد کند بعید نیست،‌ اما قطعا کار دشواری خواهد بود (شاخص نابرابری عددی بین صفر و یک است که هرچه به سمت یک پیش رود میزان نابرابری بیشتر خواهد بود).

پس از طوفان
در جمع کارشناسان اقتصادی، حتی در میان دولتی‌ها، جمعا بر این عقیده هستند که اجرای طرح تحول اقتصادی، بار تورمی شدیدی بر اقتصاد تحمیل خواهد کرد. برآوردهای متفاوتی (آن هم به دلیل نامشخص و نادقیق‌ بودن طرح) از تورم احتمالی ارائه می‌شود، اما تقریبا همگی در حوالی ۵۰ درصد قرار دارند، پس ماجرای شکاف کماکان ادامه دارد، اما آن روزها اسف‌بارتر از امروز خواهد بود، چرا که شکاف، یکی از طرفین خود را دیگر با خود نخواهد کشید. آنچه در طرح تحول (خصوصی کردن و آزادسازی) اقتصاد ایران پیش‌بینی شده چنان است که به نابودی تقریبا کامل کارگران خواهد انجامید، تا ۶ سال پس از اجرای طرح هیچ افزایش دستمزدی برای کارگران در نظر گرفته نشده است. آنها همین‌جا می‌مانند و گروه‌هایی با تورم پیش می‌روند (مدیران و وابستگان دولتی، برخورداران از شبکه رانت دولتی، سرمایه‌داران خصوصی ریز و درشت، کسبه و تجار حتی خرده پا و ...) سوار بر موج تورم از روی آنها گذر خواهند کرد.

ما می‌رویم تا شما بمانید
در مراسم ویژه از فداکاری و ایثار کارگران تقدیر می‌شود. این فداکاری و ایثار قابل تقدیر و ستایش چیست؟ پاسخ آن است که آنها باید از حقوق خود، تمام حقوق خود، به اجبار بگذرند. در واقع آنها از حقوق خود گذرانده می‌شوند تا رشد اقتصادی و رفاه بیشتری حاصل شود. البته نه برای آنها، چراکه آنها از این حق گذشته‌اند. این پدیده مختص به امروز و اینجا نیست،‌ که در طول تاریخ و پهنه جغرافیای سرمایه‌داری چنین بوده است. اساسا استثمار در تحلیل مسئله دستمزد روی از پرده برون می‌اندازد. اگر دوباره به اختلاف بین خط فقر و حداقل دستمزد توجه کنیم با ضرب آن در تعداد کارگران با اغماض می‌توانیم نرخ استثمار مطلق از کارگرانی که تحت این قانون کار می‌کنند را در کلیت اقتصاد ملی مشاهده کنیم. اغماض از آن روست که خط فقر اندازه تولید ثروت توسط کارگران را نمایندگی نمی‌کند بلکه کمتر از آن و تنها حداقلی برای زندگی یک انسان است. اما با همین ارقام در دست هم می‌توان شدت استثمار کارگران (تحت این قانون) را در کل اقتصاد ملی درک کرد، حتی اگر ندانیم چه درصدی از کارگران مشمول این قانون هم نشده و کمتر از حد معین‌شده در آن دستمزد دریافت می‌کنند. پس با این همه از خودگذشتگی کارگران با این همه ایثار آینده روشن است. البته نه برای کارگران

.

                             Reza Moazeni
                              Gothenborg
                                 Sweden


 

وضعیت اسفبار کودکان خیابانی در ایران

پیش ار این یک دختر کار که سه بار موزد تجاوز ربایندگان قرار گرفته بود ، با پایین انداختن خود ار یک ساختمان

خود کشی کرد در حال حاضر 10 درصد از کل کودکان کار ررا دختران تشکیل می دهند

سایت حکومتی جهان : اتوبان ها، داخل مترو و اتوبوس ها، پشت چراغ های قرمز، ميادين اصلی شهر و بسياری از جاهای ديگر پاتوق آنهاست. اين روزها و در آستانه سال نو، اجناس زيادی برای فروختن دارند. کافی است نيم نگاهی به آنها بيندازی تا برای فروختن جنسشان مسيری طولانی را قدم به قدم همراهت بپيمايند. به گزارش خبرنگار اجتماعی جهان نيوز؛ معتمدي، روانشناس و عضو هيئت رييسه مرکز قربانيان خشونت درباره کودکان کار و کودکان خيابانی می گويد: اخيرا در سطح تهران تعداد کودکان دختر کار افزايش يافته است.



به گفته وی آمار کودکان خيابانی در سال های مختلف رقم های متفاوتی بوده است. اما آخرين آمار اين کودکان در سطح کشور ۲۰ هزار مورد گزارش شده است. اين در حالی است که شهرداری تهران و عضو شورای شهر تهران اين رقم را حدود ۵ هزار مورد در سطح کشور اعلام کرده اند. وی درباره تناقض ميان آمارهای اعلام شده از سوی مسئولان دولت می گويد: هيچ گاه نمی توان آمار رسمی در اين خصوص ارائه کرد. اما گزارشات و تحقيقات همان رقم تقريبی ۲۰ هزار مورد را تاييد می کند. مرکز قربانيان خشونت نيز که کارشناسان و متخصصان آن تحقيقات و بررسی های گسترده ای را بر معضلات اجتماعی از جمله کودکان کار و خيابانی انجام داده اند اين رقم را تاييد می کند.



معتمدی همچنين در پاسخ به اين سوال که سهم کودکان دختر از کل کودکانی که کار می کنند چه ميزان است، می افزايد: ۱۰ درصد از کل کودکان کار را دختران تشکيل می دهند که حدودا در تهران به ۲ هزار نفر می رسند.به گفته وی دخترها بيشتر با اعضای خانواده و به صورت دسته جمعی کار می کنند. همچنين باندها و دسته هايی هم هستند که با ربودن کودکان مخصوصا دختران به آنها تجاوز و وادار به کار می کنند. لازم به ذکر است پيش از اين يک دختر کار که سه بار مورد تجاوز ربايندگان قرار گرفته بود، با پائين انداختن خود از يک ساختمان خودکشی کرد.



در همين رابطه دكتر فاطمه قاسم زاده، عضو هيأت علمى دانشگاه تهران تحقيقى درخصوص كودكان كار و خيابانى انجام داده است. بر اساس يافته های اين پژوهش ۹۲درصد كودكان خيابانى بين ۱۴ تا ۱۸ سال، در هرچهار زمينه رشد جسمى، ذهنى، عاطفى واجتماعى دچار مشكلات فراوان هستند كه با بيشترين و سهمگين ترين آسيب ها مواجه هستند. براساس اين تحقيق در زمينه رشد اجتماعى، ۸۰درصد اين كودكان دچار پرخاشگرى وخشونت، ۳۷درصد دچار اعتياد، ۵۰درصد آنان به سرقت ، ۴۱درصد خريد وفروش موادمخدر و ۸۵درصد تخريب اموال عمومى مبادرت كرده واين درحالى است كه۵۰ درصد آنان مورد سوءاستفاده جنسى قرار گرفته اند.



بر اساس يک گزارش جهانی درصد بالايی از کودکان و نوجوانان موجود در خيابان ها مورد آزار جسمي، جنسى و روانى و همچنين سوءاستفاده و استثمار قرار مى گيرند. به طورى که دختران عمدتاً در همان ۲۴ ساعت اول خروج شان از خانه مورد سوءاستفاده جنسى قرار گرفته و معمولاً در معرض انواع بيمارى ها از جمله ايدز، هپاتيت و… قرار خواهند گرفت.



دختران کار ، پديده ای است که طی آن دختران کم سن وسال اقدام به فروش انرژی جسمانی خود در مقابل بهای اندکی که می گيرند، می کنند. باب شدن مفهوم استقلال ، سياست های اقتصادی نامعقول، عدم توجه به هنرها و صنايع دستی محلي، مديريت فرهنگی نادرست، شکاف بين دارا و ندار، رقابت و چشم و همچشمی اجتماعی و اقتصادی و … از جمله دلايلی هستند که در طول سالها منجر به بروز پديده دختران کار شده است.

 

                             Reza Moazeni
                              Gothenborg
                                 Sweden



09/03/05

 


امروز حماسه ديگري در صفوف نانوايي مردم در سراسر كشور رقم خورده است .مردم از شهرها و روستاهاي دور و نزديك اندك اندك با شور و
 
اميد به آزادي به صحنه آمده اند و حكومت جمهوري اسلامي كه 30 سال كوشيده است تا مردم را به نبودن و خودناباوري عادت دهد امروز در هراس از بودن و حضور آگاهانه مردم با تمام قوا به نانوايي ها حمله ور مي شود و انواع و اقسام نيروهاي امنيتي لباس شخصي و اطلاعاتي خود را به ميدان مي فرستد.

حكومت امروز با تمام قوايي كه در اختيار دارد به اين صفوف مردمي كه به نهاد اعتراض تبديل شده مي تازد چرا كه به خوبي ميداند اين نخستين بار نيست كه "نان" در ايران زمين تاريخ ساز ميشود و "غائله نان" تاريخ مي آفريند و با استقبال گسترده مردم به جان امده همراه مي شود .امروز حكومت اشغالگر ضد ايراني از نان خريدن مردم بيش از پيش مي ترسد و در اوج ضعف و زبوني زنان و مردان به جان آمده را از نان خريدن منع مي كند .

امروز حكومت سركوبگر كه در سركوب و آدم كشي و عصبيت وحشيانه ، گوي سبقت را از سياهترين دورانهاي تاريخي اين سرزمين ربوده است با دهشت افكني و ارعاب در زمينه ننگيني از سياهي و تاريكي بي سابقه در تاريخ ، با شور ديگرباره غريو "ما نان مي خواهيم " و با فرياد حق طلبانه "ما هستيم" روبروست و چنان سر درگم مانده است كه راهي جز سرنگوني را پيش روي خود نمي بيند تا بدين ترتيب برگ نوين ديگري از تاريخ ملي ايرانيان ورق بخورد

                             Reza Moazeni
                              Gothenborg
                                 Sweden

 

 

کهروبی را بهتر بشناسید.         کاندیدای ریاست جمهوری!!!

 

نگاهی به برنامه های کروبی ، تعاملات او با گروه های اجتماعی مختلف ، رویکرد او به تحزب ، روشنفکران و کارشناسان   و حساسیت عقاب وارش به تحرکات نظامیان،   بیانگر این واقعیت است که او می داند که روی شمشیر راه می رود و برای تحمیل کابینه ای مرکب از کرباسچی،    نجفی و کارشناسان اصلاح طلبی نظیر آنها باید بجنگد ، عمامه بر زمین بکوبد و اگراین همه   جواب نداد ، به خفتی که بر خاتمی تحمیل کردند، تن ندهد . عملکرد تا امروز شیخ اصلاحات نشان می دهد که امیدواری به ایستادگی او بی پایه نیست.واین احتمال که اوبتواند   در مقابل بحران سازی ها تاب بیاورد و حاشیه نسبتا امنی برای کوشندگان جامعه مدنی فراهم کند،   کم نیست.  
 
فرض براین است که خطری بزرگ کشور ما را تهدید می کند و سوال این است که از کدام ناحیه وچگونه؟ وسوال بعدی اینکه چگونه می توان به مقابله با آن خطر برخاست و کدام گزینه در انتخابات 22 خرداد می تواند   در خدمت این مقابله قرار گیرد؟
مخاطبین این یادداشت آن دسته از آزادیخواهان کشورند که به نتیجه درست بودن شرکت درانتخابات 22 خرداد رسیده اند و به ناچار بخشی از مطلب به مقایسه امکانات و شانس های   مهندس موسوی و آقای کروبی اختصاص می یابد.
در مطلبی با عنوان "پدیده کروبی " (1) کوشیدم   نشان دهم که سی سال منحصر شدن   حضور در بخش اصلی و سخت قدرت   به روحانیون، فرزندان مکلای نظام را به مقابله و راه جویی برای پایان دادن به این انحصار جاودانه واداشت و یورش دوم خرداد 76 اولین تهاجم همه جانبه فرزندان، علیه پدرانشان بود که مهار و سرکوب شد و فعلا از این ناحیه خطری جدی روحانیون حاکم را تهدید نمی کند.  
موج دوم یورش به سنگر پدران را اما، بازاری زادگان وفرزندان   حاشیه نشینان سابق و   جا خوش کرده در سپاه، نهادهای رنگارنگ اطلاعاتی ،   رسانه ها و مراکز اقتصادی سازمان دادند .
آنها که در طول زمان با   "رایحه خوش   قدرت" به مثابه چسپ و وحدت بخشنده باندهای هم منفعت، آشنا شده بودند ، به تدریج یکدیگر را پیدا کردند و امروز به مافیایی بزرگ فراروییده اند که می توان انرا "طبقه جدید" نامید.
"
طبقه جدید" که در حمله برق آسای چهار سال پیش،   احمدی نژادرا به کاخ ریاست جمهوری فرستاد، بلافاصله   به محکم کردن خاکریز های فتح شده و تدارک فتوحات جدید پرداخت : بیش از 80% فرمانداری ها و استانداری ها را تصاحب کرد، میلیاردها دلار درآمد نفتی را با سپردن غیر قانونی پروژه های بزرگ ملی به قرارگاه های سپاه،   مصادره نمود ، ده ها اسکله بزرگ و سایر مبادی ورود و خروج کالا را در اختیار گرفت، عوامل خود را در تمام مراکز حساس نظام تا جایی که   توانست بالا کشید و اکنون در آستانه کسب تمام قدرت ایستاده است .
طبقه جدید در راه کسب همه قدرت از همان   وسایلی استفاده کرده و می کند ، که باند های مافیایی در سایر نقاط جهان استفاده کردند: عوام فریبی و خرافه پرستی،   دروغ گویی وقیحانه، پول پخش کردن ، تکیه برفاسد ترین اقشار جامعه، نظامی کردن دولت و جامعه، سر به نیست کردن بی رحمانه   مخالفان و سر انجام به راه انداختن حمام خون بخشی از این ابزار و وسایلند .
امروز این مافیای نفتی – نظامی – امنیتی است که میهن   ما را به فرو رفتن در "سیاه چاله"   ای بی فرجام   تهدید می کند و بوی تعفن حضورش در همه جای کشور به مشام می رسد.
فرو رفتن اتحاد شوروی در" سیاه چاله" به دست فرزندان لنین باید برای ما عبرت آموز باشد. آنهایی که تا روز سقوط گارباچوف " رفیق " نامیده می شدند و درحزب لنین،   ک.گ.ب و ارتش سرخ جا خوش کرده بودند ، یک شبه نقاب از چهره برگرفتند، در راس بی رحم ترین مافیای همه تاریخ جهان، کشور را به خاک   سیاه نشاندند و خود به سلاطین تجارت سکس، الکل و مواد مخدر، سلاح و خدمات جنایی بدل شدند.   آیا نباید   این تجربه تلخ   حد اقل این هشدار را به ما بدهد که خطر همزادان ایرانی آنها -   فرزندان روحانیت   و" برادران" پاسدار و سربازان گمنام امام زمان را جدی بگیریم؟
محمود احمدی نژاد به شخصه عددی نیست که در صحنه سیاست ایران به حساب بیاید، ولی او امروز موجود خطرناکی است ، زیرا "آدم" مافیا و طبقه جدید است و سرداران هنوز به او احتیاج دارند..
 
و اما چرا طبقه جدید   هنوز به احمدی نژاد احتیاج دارد؟ به این دلیل   که اولا   دستگاه روحانیت ایران   تنها نیست و ثانیا   هنوز این دستگاه   به مرحله پوسیدگی و پوکی حزب کمونیست شوروی سالهای آخر برژنف نرسیده است وثالثا ساختار قدرت در ایران به سادگی و یکدستی شوروی سابق   نیست و روحانیت   هنوز تا حدودی   از قداست و نفوذ معنوی در میان مردم برخوردار هست     و در نتیجه     از سر راه برداشتن روحانیت   به زمان و تدارک بیشتر نیاز دارد . احمدی نزاد مامور خرید زمان است تا تدارکات تکمیل شده، روز موعود فرابرسد. و سوال اصلی این است که آیا می توان این بازی را به هم زد و "طبقه جدید" را در تحقق نقشه هایش ناکام گذاشت ؟
پاسخ مسولانه به این سوال دشوار است اما آزادیخواهان ایران را چاره ای جز در گیر شدن در پیکاری با این هدف نیست، حتی اگر نتیجه آن از امروز قابل پیش بینی نباشد.
در " پدیده کروبی"(1) تاکید کردم که روحانیت اگر چه خطر را درک کرده ، ولی در مقابله با آن موضع واحدی ندارد : در حالی که بخشی از روحانیون نظیر مصباح یزدی از هم اکنون به اردوی پیروزمندان روی آورده اند ، هسته اصلی روحانیت به رهبری هاشمی – ناطق – خاتمی   در تلاش برای احیای "خط امام" به سراغ موسوی رفته است و   کروبی و شمار دیگری از روحانیون به   راهکار "رویکرد به جامعه مدنی" تمایل یافته اند و هم از این رو   مقایسه امکانات ، راهکار ها و ظرفیت های موسوی و کروبی برای اتخاذ موضع درست از اهمیت جدی برخوردار است.
برای سهولت بررسی می توانیم مساله را حل شده فرض کنیم و اصل را بر این بگذاریم که در فردای   انتخابات، موسوی و یا کروبی روانه کاخ ریاست جمهوری شده اند   و می خواهند برای تحقق برنامه هاو وعده های انتخاباتی   خود اقدام کنند. آنها بلافاصله با واکنش تند غده سرطانی   - مافیای طبقه جدید -   رو برو خواهند شد و احتمالا این بار پروژه "هر روز یک بحران" جایگزین برنامه "هر نه روز یک بحران " خواهد شد   چرا که حریف بسیار قوی تر از سابق و نیروی خودی به مراتب ضعیف تر از گذشته شده   است.
 
جدای از وعده های زیبا، در این که هردو کاندیدا قصد دارند تنش در مناسبات خارجی را کاهش دهند،     شاخک های مافیا در وزارت کشور، فرمانداری هاو استانداری ها را قیچی کنند ، و همزمان در عرصه اقتصاد با حمایت ار بخش خصوصی و مهار رانت خواری   دست به رفرم بزنند، تقریبا تردیدی وجود ندارد . ولی برای تحقق این برنامه باید کابینه ای "این کاره " تشکیل شود و از مجلس اصولگرا که در حوزه نفوذ طبقه جدید است رای اعتماد بگیرد و هم از اینجاست که تفاوت امکانات موسوی و کروبی آشکار می شود. با سخنرانی آقای خامنه ای در مشهد این خوش بینی در محافل سیاسی پدید امد که بر اساس توافق های انجام شده میان رفسنجانی، خاتمی و خامنه ای ، مهندس موسوی به مثابه کاندید نظام به صحنه می اید و برای انجام رفرم و مهار مافیا از حمایت اقای خامنه ای هم بر خوردار است و در نتیجه قادر به تشکیل دولتی اصلاح طلب – اصولگرا   و انجام رفرم خواهد بود. این خوش بینی اما چندان دوام نیاورد و آقای خامنه ای در سنندج آب پاکی را روی دست همه ریخت و نشان داد که اگر توافقی هم صورت گرفته باشد او نمی خواهد ویا نمی تواند( به باور من تحت فشار مافیا نمی تواند) بدان پایبند بماند و در نتیجه   مهندس موسوی   که قرار بود مورد حمایت   رهبری باشد ، حالا باید در اقیانوس کوسه ها تقزیبا   تنها شنا کند. مهندس اما این کاره نیست . او در هشت سال صدارتش همواره به حمایت " امام " متکی بود و تنها کاری که از او اصلا بر نمی اید این است که در بهارستان بالای چهار پایه برود و بگوید مجلس اینجاست . در نتیجه برای او دو راه بیشتر نمی ماند : یا کناره گیری وباز گشت به آتلیه ویا تسلیم   شدن به مافیا و....واین یعنی که مهندس موسوی پیش از انکه به مرحله مقابله با بحران ها برسد، یا باید برود و یا تسلیم شود.
اکنون ببینیم موقعیت شیخ مهدی کروبی   چگونه می تواند باشد. برای شیخ اصلاحات از همان اغاز روشن بود که او نه می تواند به حمایت رهبری اتکا کند و نه امکانی   برای تفاهم با مافیا دارد و در نتیجه فقط می تواند از یک طرف به جامعه مدنی متکی شود   و از طرف دیگر با استفاده از ترس و وحشت روحانیت از سرداران قداره بند مافیا و موقعیت منحصر به فردش ،   خود را به نظام تحمیل و نظام را متقاعد به همراهی   کند . شیخ آگاهانه این استراتژی را برگزید( و بیهوده نیست که برخی از ناظران براین باورند که او به سیم آخر زده است)   نگاهی به برنامه های کروبی ، تعاملات او با گروه های اجتماعی مختلف ، رویکرد او به تحزب ، روشنفکران و کارشناسان   و حساسیت عقاب وارش به تحرکات نظامیان،   بیانگر این واقعیت است که او می داند که روی شمشیر راه می رود و برای تحمیل کابینه ای مرکب از کرباسچی،     نجفی و کارشناسان اصلاح طلبی نظیر آنها باید بجنگد ، عمامه بر زمین بکوبد و اگراین همه   جواب نداد ، به خفتی که بر خاتمی تحمیل کردند، تن ندهد و عملکرد تا امروز شیخ اصلاحات نشان می دهد که امیدواری به ایستادگی او بی پایه نیست.واین احتمال که اوبتواند   در مقابل بحران سازی ها تاب بیاورد و حاشیه نسبتا امنی برای کوشندگان جامعه مدنی فراهم کند کم نیست.  
به این ترتیب می توان با قطعیت گفت که    آقای کرونی که تا امروز در تعامل با روشنفکران و جامعه مدتی و در طرح مطالبات اقشار مختلف مردم ، شگفتی افزید ، اگر به کاخ ریاست جمهوری برود شانسش در مهار مافیا و متحقق کردن رفرم به طرز چشمگیری بیشتر ازمهندس   موسوی خواهد بود .  
از آنجایی که قرار شد مساله راه حل شده فرض کنیم، ناچارا باید روی پاسخ محتمل دیگر یعنی ابقای احمدی نژاد در مقامش نیز مکث کنیم . در چنین حالتی    - که باید امیدوار باشیم تا پیش نیاید ، برنامه ای نظیر تشکیل جبهه نجات ملی در دستور کار جنبش برای آزادی و دموکراسی قرار خواهد گرفت که هم موسوی – البته اگر از آتلیه بیرون بیاید – و هم کروبی و هم بسیاری دیگر،   ازجمله   کوشندگان آن خواهند بود ودر نتیحه   آنها که در این انتخابات از کروبی حمایت کردند درهر   دو حالت می توانند سر خود را بالا بگیرند..ولی در همه حال رای دادن به موسوی در 22 خرداد بی شباهت به شرط بندی روی اسب بازنده نخواهد بود و این یعنی که شعار کد خدا منشانه   "نه به احمدی نژاد، رای به کروبی یا موسوی " که از جمله به وسیله نهضت آزادی ایران مطرح شده، احتمالا مبتنی بر محاسبات دیگری است   که برای من قابل فهم نیست

رضا موذنی   گوتنبورگ سوید

                             Reza Moazeni
                              Gothenborg
                                 Sweden

21.اوریل  .2009

 

 

 

 

!!!خرافه گرایی مردود است. !!! انتخابات شما را فریب ندهد !!!

شیخ حسن بن مثله جمکرانی ، سومین سفیر حسین بن روح نوبختی ؛ یکی از نواب اربعه می گوید: من شب سه شنبه، 17 ماه مبارک رمضان سال 373 هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: برخیز و مولای خود حضرت مهدی علیه السلام را اجابت کن که تو را طلب نموده است. آنها مرا به محلی که اکنون مسجد جمکران است آوردند، چون نیک نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن تخت گسترده شده و جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیرمردی هم نزد او نشسته است . آن پیر حضرت خضر علیه السلام بود که مرا امر به نشستن نمود . حضرت مهدی علیه السلام مرا به نام خودم خواند و فرمود: برو به حسن مسلم کشاورز بگو: این زمین شریفی است و حق تعالی آن را از زمین های دیگر برگزیده است، و دیگر نباید در آن کشاورزی کند. ... آقا فرمود: برو و آن رسالت را انجام بده، و همچنین نزد سید ابوالحسن (یکی از علمای قم ) برو و به او بگو: حسن مسلم را احضار کند و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است، وصول کند و با آن پول در این زمین مسجدی بنا نماید.
  
چون به راه افتادم، چند قدمی هنوز نرفته بودم که دوباره مرا باز خواندند و فرمودند: بزی در گله جعفر کاشانی است، آن را خریداری کن و بدین مکان آور و آن را بکش و بین بیماران انقاق کن . هر بیمار و مریضی که از گوشت آن بخورد، حق تعالی او را شفا دهد. ..... چون به نزدیک روستای جمکران رسیدیم، گله جعفر کاشانی را دیدیم، آن بز از پس همه گوسفندان می آمد، چون به میان گله رفتم، همینکه بز مرا دید به طرف من دوید، جعفر سوگند یاد کرد که این بز در گله من نبوده و تاکنون آن را ندیده بودم. به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح کرده و هر بیماری که گوشت آن تناول کرد، با عنایت خداوند تبارک و تعالی و حضرت بقیه الله ارواحنا فدا شفا یافت. .... ابوالحسن رضا، حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفت و مسجد جمکران را ب نا کرد و آن را با چوب پوشانید. (از کتاب نجم الثاقب - میرزا حسین نوری ) .
   
متن پراز تناقض و سخیف وشرک آلود بالا که اگر مسجد جمکران برپایه‍ی آن بنا شده باشد، گذشته ازحاکی بودنش بر بیماری حاد روانی راوی، گویای غصب زمین و مصادره‍ی اموال کشاورزی نگون بخت ، آ نهم به فرمان امام زمان و بفرموده خدا ، می باشد که دوازده قرن پیش ، به دست   یک روحانی قم به اجرا درآمده است.
   
بیش ازهزارسال بعد ازاین واقعه، دراردیبهشت 1358چندتن از روحانیون قم   درمقام اعضای هیئت امنای مسجد جمکران برای توسعه‍ی آن از بودجه‍ی کشور از آیت الله خمینی کسب اجازه می کنند وایشان درجواب می نویسد: آنچه را حضرات آقایان مدرسین تصویب کرده اند، مورد تایید اینجانب می باشد. آقای خامنه ای هم هنگام انتصاب تولیت جمکران، این مکان را مقدس می خواند.
   
بنا بر خبر خبرگزاری حوزه، آقای مکارم شیرازی در دیدار شهردار و مسئولان جمکران می گوید: واقعیت این است که مسجد مقدس جمکران شکل جهانی به خود گرفته و بعضی اصرار دارند از عظمت آن بکاهند و درصدد تشکیک و تردید آن هستند.
   
بنابراظهارات ایشان اکنون مسجد جمکران به یک "واقعیت" تبدیل شده است. بانگاهی کوتاه بر سیر تولد و بلوغ این "واقعیت"، درمی یابیم که   "توهم" فردی روانی، یا توطئه و دسیسه ای برای غصب اموال کشاورزی تیره بخت، به بنا وعمارتی (مسجد) بدل می شود که قابل دیدن وحس کردن است. با گذشت بیش ازهزار سال این ساختمان درپی تصمیمی سیاسی گسترش می یابد آنگاه مقدس می گردد. به بیان دیگر، اساس "واقعیت"ی که دید وبینش ودرک مریدان را چنان به خود آلوده کرده و قوه‍ی تعقل راازآنان چنان ستانده که حل مشکلات خود را درگرو اجابت چاهی تهی می دانند، توهمی بیش نیست. به این ترتیب، واقعیتی که ریشه درتوهم و خیال و تصور انسان دارد، واقعیتی است ساخته و پرداخته‍ی سلطه گری به هدف بهره برداری از مردم. اما آن واقعیتی که برحق وحقوق انسان بناگردیده باشد، واقعیتی است که می توان برای آن ارزش قائل شد و سرمشق زندگی خود قرارداد.
   
مفهوم واقع گرائی سیاسی که از غرب به مارسیده است و درپراگماتیسم جلوه ای ازخودرا نشان میدهد، حق را همان می انگارد که واقعیتهای اجتماعی می باشند. بنابر آن چه گذشت، این واقعیت ها می توانند بر مبنای توهم، تصور، دسیسه، ویا حق و حقوق پدید آمده باشند. به دلیل اینکه واقعیت های موجود درجوامع غربی فرآورده های سلطه‍ی سرمایه داری هستند، درعمل، روشنفکران واقع گرا کارگزاران صاحبان سرمایه های بزرگ می باشند. نمونه‍ی آن را درزمان حمله‍ی امریکا به عراق دیدیم که چگونه روشنفکران واقع گرا و پراگماتیست آمریکائی، حقوق بشر و دمکراسی را به فراموشی سپردند و از جرج بوش برپایه‍ی "واقعیت"های موجود (وجود بمب های کشتارجمعی درعراق) حمایت کردند.   برای واقع گرایان "حق" مفهومی ایده آلیستی است که پایه ای درواقعیات ندارد. از منظری متفاوت، واقع گرائی و پراگماتیسم درنقطه‍ی مقابل عقل گرائی قرارمی گیرند. به بیان دیگر، واقع گرائی عقل را تسلیم و زندانی وضع موجود (واقعیات) کرده و عقل درآن محدوده تعقل می کند. بنابراین، فعال سیاسی واقع گرا قادر به بیرون رفتن از "واقعیت ها" و ایجاد تحول درجامعه نیست. زیرا تحول یا انقلاب به معنای خارج شدن از واقعیات اجتماعی بمنظور جایگزین کردن آن دسته از واقعیت های جامعه که بر مبنای حقوق انسان نیستند با واقعیتهای بیانگر این حقوق می باشد.
   
به این دلیل، واقع گرای سیاسی برای ایجاد تحول و بهبود اسباب زندگی ناچار به روی آوردن به اصلاحات می باشد. اما باید دید آیا درواقعیات اجتماعی ای که در نظامی استبدادی و بر پایه‍ی توهمات و تصورات و دسایس، یعنی باطل بنا شده باشند امکان اصلاح وجوددارد؟ برای یافتن پاسخ به همان مثال زنده‍ی مسجد جمکران که درهزارسال پیش – بنا بر روایت بالا- برمبنای توهم و تجاوز به حقوق یک کشاورز بنا گشته بود بازمی گردیم. ببینیم اصلاحات انجام شده درآن با بیت المال توسط "واقع گرایان" درکدامین سمت و سودرحرکت اند؟ آیا درجهت تثبیت و فزونی بخشیدن به توهمات و خرافات و تجاوزات به حقوق مردم و بیت المال پیش می روند یا درجهت احقاق حقوق و خدمت به مردم در حرکتند؟ فرض کنیم آقای خمینی به جای تمکین از تصمیمات اصلاحی "علمای حوزه"، انقلابی عمل می کرد و درآن بنا تحولی انجام می داد و از آن مکان بیمارستانی، تیمارستانی، کتابخانه ای ایجاد می شد، علاوه بر منافعی که می توانست برای مردم داشته باشد، از سماجت برخی از "روحانیان"   درگستراندن بیماری مزمن خرافات بین مردم و ضرر زدن به بیت المال جلوگیری کرده بود. اما انقلاب برای او تمام شده بود وهدف اصلی اوتحکیم نظام تازه پا و قدرت بدست آمده با اصلاحات بود. "اصلاح" سازگار با قدرت ، جمکران سازیها راایجاب می کرد.   درنتیجه، می بینیم که اصلاح کردن در"واقعیت" ی که مبنای حقوقی ندارد، درحقیقت افساد است و بهتراین است که این گونه اصلاحات انجام نشوند. دراین مثال به روشنی می بینیم که چرا باوجود خواست وتلاش گروهی از اصلاح طلبان، وضع مردم درطی سی سال عمر نظام پیوسته رو به وخامت می گذارد واصلاحات اثر معکوس از خود برجای می گذارند.
  
به هرحال، بسته به نوع حاکمیت در هرجامعه ای، فعال سیاسی عقل گرا، در چهارچوب "واقعیات" آن جامعه که "قدرت" ایجاد کرده است عمل می کند. در نظام های استبدادی که به ضرس قاطع واقعیات اجتماعی برمبنای باطل و به دورازحق و حقوق مردم استوارند، فعال سیاسی و روشنفکر واقع گرا و پراگماتیست در حقیقت و به ناچار ، کارگزار قدرت و عمله‍ی استبداد می شود. به همین دلیل بود که آقای خاتمی درپایان حکومتش باتعجب متوجه شد که درطول ریاست جمهوریش کارگزاری بیش نبوده است.
   
نظام جمهوری اسلامی را سی سال پیش ما مردم درکم آگاهی وقبل از تجربه بااعتماد همه جانبه به رهبری انقلاب برقرارکردیم. به ما خیانت شد و در پناه جنگ، نظامی درسلطه گری و استبداد و درنتیجه فاسد را شکل دادند. روشنفکران و دولتمردان واقع گرا و پراگماتیست ما آن را مقدس خواندند و برای حفظ آن نظام از جنایات و تجاوزات ومفاسد چشم پوشیدند و همواره می پوشند. واقعیات جامعه‍ی ما اکنون همانند مسجد جمکران منطبق برفرآورده های استبدادی است که برمبنای دروغ، تزویر، فساد، تجاوز به حق و پوشاندن آن به نام دین، خلف وعده و ظلم و تعدی و... بناگشته است.
   
به این ترتیب، "حفظ نظام" به معنای نگهداری و تداوم این "واقعیت"ها می باشد که کاندیداهای ریاست جمهوری برآن تأکید می ورزند. آزادی و استقلال و قانون و حقوق و... همه وهمه برمبنای "واقعیت" های موجود تعریف می شوند نه برمبنای حق. برای مثال می بینیم و می شنویم که سران نظام خود، همواره ازآزادی و مردمسالاری و عدالت و کرامت انسان سخن می گویند، اما همینکه یک فعال سیاسی حق گرا یا یک دانشجو، گارگر، ویا معلمی که خارج از باند   قدرت سیاسی باشد ندای آزادی وعدالت و کرامت سر می دهد، او را مورد موأخذه و تنبیه وزندان وشکنجه قرارمیدهند. دلیل این دو گانگی برخورد بایک مقوله آن است که این ندا واین آزادی از نوع حق هستند و از چهارچوب "واقعیت"های موجود بیرونند. و آن چه نظام و کاندیداها به مردم وعده می دهند از نوع و درون "واقعیت" های اجتماعی ساخته و پرداخته‍ی نظامی استبدادی هستند.
   
بنابر اظهارات تمامی کاندیداهای تأیید صلاحیت شده درانتخابات پیش رو، هدف اصلی واول آنان "حفظ نظام و تداوم راه امام خمینی" می باشد. دراین هدف، همگی، چپ وراست، اصول گرا و اصلاح طلب ،   مشترکند و اولین دغدغه‍ی آنان نه خود انتخابات (به دلیل پذیرفتن شرائط به قول خودشان نابرابر کاندیداها)، که کشاندن مردم به پای صندوق های رأی می باشد. هدف نظام ازتشویق و تحریک کردن مردم به رفتن به پای صندوق های رأی، نه حق و حقوق مردم است که پشیزی ارزش برای آنها قائل نیستند، نه رأی دادن به کاندیدای مشخصی است که خودآنان هم به آن باوری ندارند زیرا به قول خودشان درطول دوساعت خوابیدن رئیس جمهوررا در صندوق هاعوض می کنند، نه نشان دادن حضور مردم به "استکبار جهانی" است زیرا خوب می دانند که آنان از همه واقعیات آگاهند.
   
واقع امر این است که به دلیل نبودن احزاب سیاسی و سندیکاهای مستقل درکشور، رابطه‍ی نظام بامردم عملا قطع می باشد. فرصت های انتخاباتی موقعیتی را فراهم می کنند تا دولتمردان بتوانند رابطه ای بین نظام ومردم به وجوآورند. قدر مسلم این است که مقدمه‍ی رفتن یک شهروند به پای صندوق رأی، پذیرفتن آن "واقعیت"ها، ودادن رأی شرکت درساختن آنها ازسوی رأی دهنده می باشد. "واقعیت"هائی بر مبنای خیالات و توهمات و سلطه گری نظیر ولایت مطلقه و نظارت استصوابی و...که نظام برای حفظ خود لازم دیده و برای تحمیل آنها به مردم ساخته و پرداخته است. براثر استمراراین رابطه، مردم به آن "واقعیت" ها خو کرده و خود را عملا شریک نظام تلقی می کنند. خلف وعده های مکرر کاندیداهای ریاست جمهوری و رأی دادن دوباره به آنها از سوی طرفدارانشان عمق این فاجعه را نشان می دهد. فاجعه ای که رأی دهنده خود را شریک دروغ، خلف وعده، خیانت، فساد، و استبداد بداند وارتکاب آنها را ازسوی دولتمردان امری عادی تلقی کند. فاجعه است زیرا شروع سقوط اخلاقی یک جامعه از شرکت دادن فرد فرد آن جامعه درفساد آغاز می گردد.
می دانیم که برقراری استبداد درزمانی کوتاه درپی یک انقلاب بزرگ که با شعارآزادی از سوی یک ملت به پیروزی رسید، کار یکی دونفر نمی توانست باشد. نظام موجود با هم دستی ملوک الطوایفی که با نیرنگ و تجاوزات به حقوق مردم آن را ایجادکردند اداره می شود. این ملوک الطوایف با نامهای چپ و راست و اصلاح طلب و اصول گرا و... با دردست داشتن رسانه ها و ایجاد سایتهای متعدد وخریداری و بزرگ کردن "روشنفکران" خودفروش و همکاری "واقع گرایان"، با فریب دادن مردم به شرکت در انتخابات سعی درالقاء هم دستی آنان درامر حکومت را دارند. سی سال تجربه برای فعالان سیاسی که درخارج این طوایف قراردارند باید کافی باشد تا بدانند نتیجه‍ی حداقلی شرکت در چنین انتخاباتی یعنی صحه گذاشتن بر وضع موجود که دراین صورت داشتن امید به کمترین تغییری ازسوی شرکت کننده، بیرون ازولایت عقل به نظر میرسد.
بنابراین شرکت در چنین انتخاباتی علاوه براین که تغییری در جهت به بود اوضاع مردم را درپی نخواهد داشت (همان طور که تجربیات پیاپی به ما ثابت کرده اند)، ماندن در "واقعیت" های اجتماعی   موجود که درعین حال خواهان تغییر آنها هم می باشیم   را هرچه بیشتر تضمین می کند. به هرحال برای تغییر و به بود باید این "واقعیت" ها را تغییر داد و برای   این کار باید از آنها عبور کرد وخارج شد. تحریم باریک راهی است برای خروج ازاین زندان کشنده‍ی خرافی که خود را درآن حبس کرده ایم.
بنابر آن چه گذشت، اولین فرآورده‍ی شرکت نکردن درانتخابات یا تحریم آن، رهاشدن یا دوری گزیدن از واقع گرائی سیاسی درنظامی استبدادی است. دومین خاصیت تحریم، شریک نشدن در فساد و تجاوز واستبداد است. زیرا شرکت درانتخابات درنظام استبدادی عملا شرکت در استبداد و در تولید فرآورده های آن می باشد. مثلا وقتی می گوئیم ذره ای آزادی مارابس، یعنی پذیرفتن ذره ذره کردن آزادی که کار مستبد و استبداد زده ایست که نمی داند خود را از آ زادی محروم می کند. سومین بهره ای که تحریم دربردارد، تضمین سلامت و اخلاق اجتماعی با دور نگه داشتن مردم از نظام می باشد. چهارمین نتیجه‍ی تحریم انتخابات هشدار دادن به حاکمان است تا بدانند مردم تصمیم به تغییر ساختاری گرفته اند و وضع موجود را دیگر نمی خواهند   تحمل کنند

رضا موذنی     گوتنبورگ سوید

                             Reza Moazeni
                              Gothenborg
                                 Sweden

16/MAY/2009