امروز ایران ، شرایط تلخ
در شهرهای بزرگ ایران که پرسه بزنی، چهره مردم را که تماشا کنی به جرات می توانی ادعا کنی : هر ایرانی یک انبار باروت. انبار باروتی از خشم، کینه، فشار عصبی و اخمی درهم کشیده.
گویی در خانه ای چهل متری یک خانواده ۱۵ نفره زندگی میکنند، از صبح تا شب این خانواده برای برطرف کردن نیازهای روزمره خود باید با هم جدال کنند.
شهرهای بزرگ ایران امروز همین خانه چهل متری است پر از جمعیت، برای رسیدن به مقصد، برای یافتن جای پارک برای دریافت پول از عابر بانک و هر نیاز ساده روزمره دیگری مردم چاره ای ندارند جز یقه کشی.
تنها با نگاه به رانندگی ایرانی می توان میزان استرس، خشم و بی حوصلگی مردم را تشخیص داد.
روانشناسان از اصطلاح خشم جابه جا شده استفاده میکنند و معتقدند وقتی شخصی نمیتواند خشماش را جایی که باید بروز دهد، به ناچار در جایی دیگر و با جرقهای کوچک منفجر شده و شاید خیلی بی دلیل خشمگین و عصبانی شود.
این روزها خشمی که مردم از وعدههای انجام نشده مسوولان، از بی برنامهگی و بی نظمی شهرهای بزرگ، از مشکلات اقتصادی و … به دوش میکشند را بر سر یکدیگر خالی میکنند.
قرار بود تا پایان سال جاری بیکاری در ایران ریشه کن شود، این وعده رئیس جمهوری ایران محمود احمدینژاد بود که درست در هنگام نگارش این گزارش در مجلس حاضر شده و سوالات علی مطهری را با شوخی و خنده پاسخ میدهد. وعده ای که در این چند روز باقی مانده به سال ۹۱ قطعن عملی نخواهد شد.
برای آگاهی از نرخ بیکاری اصلن قرار نیست سری به خبرها و آمار ارائه شده بزنیم که همیشه در ایران بحث بر سر صحت آمار جریان دارد،اگر ساکن ایران باشید همین بس که در ابتداییترین ساعات روز اندکی از خواب خوش صبح گاهی گذشته و به یکی از شعبات اداره کار و امور و اجتماعی سری بزنید تا به محض رسیدن به خیابان یا کوچه مربوطه فراموش کنید ساعت هنوز به ۷ هم نرسیده است.
همان ساعاتی که بسیاری از مسوولان هنوز از بستر خارج نشدهاند تعداد کثیری کارگر، کارمند، کارشناس از زن و مرد در برابر این ادارات صف بستهاند و با پوشههایی در دست در انتظار گشوده شدن درهای اداره هستند.
این روزها تعداد افرادی که برای استفاده از بیمه بیکاری یا شکایت از کارفرما به این ادارات مراجعه میکنند افزوده شده تازه این بخشی از افرادی است که سالها بر سر شغلی بودهاند و از امکانات بیمه استفاده کردهاند، نه آنهایی که بیمه و قرارداد نداشتهاند یا اصلا موفق نشدهاند شغلی بیابند و امرار معاش کنند.
بزرگ ترین ادعای رئیس جمهوری در حوزه اجتماعی ریشه کن کردن بیکاری بود، که نه تنها عملی نشد که گویا نتیجه معکوس هم داشت. مسئله بزرگی که امروز ریشه بسیاری از جرائم و بزهکاری هاست. آمار نا امنی، دزدی و تجاوز روز به روز افزوده میشود و کارشناسان مسائل اجتماعی بیکاری را اصلیترین عامل بزهکاری در کشور می دانند.
مرداد ماه سال جاری احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی در رابطه با قتل به وسیله سلاح سرد گفته بود: آمار قتل در این زمینه ۴۰ تا ۴۵ درصد و استفاده از سلاح گرم نیز ۲۷ درصد افزایش یافته است. وی ۱۵ درصد انگیزههای قتل را منکراتی و ناموسی و ۲۳ تا ۳۰ درصد را نزاع و ۹ درصد را سرقتی عنوان کرده بود.
افزایش جرم و جنایت در ایران، افزایش روند بیکاری خود به اندازه کافی برای یافتن دلیل این همه بی حوصلگی جمعی کافی است اما مسائل دیگری نیز در ایران رخ می دهد که شاید ادامه این روند به بن بستی منجر شود که برون رفت از آن ناممکن باشد.
اردیبهشت سال ۹۰ با خبر رها شدن دو بیمار در اطراف اتوبان خلیجفارس تهران افکار عمومی به شدت درگیر شد، سایت خبری عصر ایران هم نام بیمارستانی را که این دو بیمار را در بیابان رها کرده منتشر کرد تا بعد از یک روز،انگشت اتهام به سمت بیمارستان امام خمینی نشانه برود اما چندی بعد خبرهای دیگری از رها سازی بیمارانی که توانایی پرداخت هزینه های درمانی خود را نداشتند منتشر شد.
تا در روند تنزل امکانات اجتماعی شهروندان ایرانی برگ تازه ای ورق خورده و مردم بدانند بدون پول درمان هم ممکن نیست.
موضوع بیماران رها شده هرچند به بحث و جدل های بسیار انجامید و خانم وزیر بهداشت خودش شد شاکی اول پرونده و با اخراج چند کارمند ماجرا فیصله پیدا کرد. اما معضلات درمان در ایران هنوز پابرجاست.
افزایش آمار سرطان یا به قول پزشکان متخصص سونامی سرطان در ایران هر روز قربانیان تازه ای می گیرد.هزینه درمان یک بیمار سرطانی با خرید یک آپارتمان در تهران برابری می کند. نمی دانم آیا خانم وزیر بهداشت و درمان در این مورد هم خود را در جایگاه شاکی می داند؟
معضل آلودگی هوای تهران را هم به همه ماجراهای اجتماعی بی افزایید که هر روز قربانیان تازه ای از بیمارهای قلبی و … می گیرد و جناب رئیس جمهوری و شهرداری برای حل این معضل هم چنان مشغول مچ اندازی های پشت پرده هستند و سال ۹۰ هم هوای تهران را به سیاست آلوده کردند. تا آمار افزایش بیماری های جسمی و روحی را در میان شهروندان تهرانی شاهد باشیم.
به گزارش رسانه های داخلی ایران جعفر تشکری هاشمی معاون حمل و نقل و ترافیک شهرداری تهران در دی ماه سال ۹۰ گفته بود: از محل صرفه جویی ناشی از سهیه بندی سوخت قرار بود کمک هایی به حمل و نقل صورت گیرد.همچنین با اجرای هدفمند سازی یارانه ها از محل درآمدهای این طرح باید ۳۰ درصد به اموری از جمله بهبود حمل و نقل عمومی اختصاص می یافت، اما متاسفانه از این دو محل چیزی عاید حمل و نقل عمومی نشد.
مسائل و آسیب های اجتماعی روزی روزگاری به تربیت و مشکلات خانوادگی از قبیل جدایی پدر و مادر یا فوت یکی از والدین مربوط می شد. مسائل اجتماعی امروز اما کاملن جنبه سیاسی و اقتصادی پیدا کرده و به درگیری های جناحی و حکومتی ربط مستقیم دارد. از درگیری دولت و مجلس تا درگیری دولت و شهرداری و قهر دولت و رهبری. انگار همیشه پای رئیس جمهوری با وعده های استثنایی در میان است.
آلودگی مسائل اجتماعی با سیاست هر روز فشار تازه ای را به بطن جامعه وارد می کند.
از فشل ماندن حمل و نقل عمومی تا بالا رفتن هزینه های درمانی، کمبود داروهای خاص با تحریم ایران و معضل بیکاری. اما به همه اینها بی افزایید راه حل بزرگ مسوولین امر را که یک مرتبه با تصمیمی قاطع تمام مشکلات بشریت را حل و فصل کرده و تنها راه چاره را در تفکیک جنسیتی دیدند.
هر چند محمود احمدی نژاد این طرح را سطحی و غیر عالمانه خواند اما این خود مزیدی بر علت می شود که جناح های مخالف احمدی نژاد هر روز بر طبل تفکیک جنسیتی بکوبند و نه تنها در دانشگاه ها که به تفکیک جنسیتی بیمارستان ها و سازمان ها اعتقاد بیشتری پیدا کنند.
اگر مسائل اجتماعی ایران را همین چند مورد ذکر شده بدانیم هم خود به تنهایی کافی است تا علت این همه خشم، نزاع خیابانی و رانندگی های تند و عصبی را بیابیم اما هر سال مسائل و مشکلات دیگری هم گریبان گیر مردم ایران می شود. برای مثال سال ۹۰ سال به اغما رفتن دریاچه ارومیه بود. ۵۰ درصد از آب دریاچه خشک شد و کارشناسان پیش بینی می کنند تا چهار سال آینده چیزی از این دریاچه باقی نماند.
سی و سه پل بلاخره ترک خورد و متروی اصفهان در بن بست جهل مدیران میراث فرهنگی گیر افتاد. مدیرانی که با تصمیمی جاهلانه بر پیکره میراث فرهنگی ایران هر روز زخم تازه ای به یادگار می زنند.
شاید برای عموم مردم دریاچه ارومیه ، زاینده رود، سی و سه پل، شوش و بسیاری از آثار باستانی اهمیتی در حد فشار عصبی و خشم نداشته باشد اما برای مردم شهرها و استان هایی که این بناها یا میراث طبیعی در آن واقع شده است نفس کشیدن دریاچه، جریان داشتن رودخانه و پابرجا بودن یک بنای تاریخی پر از خاطره و نوستالژی حکم جریان داشتن زندگی را دارد. کافی است مردم اصفهان را وقتی زاینده رود جریان دارد با وقتی که آب بر روی زاینده رود می بندند مقایسه کنید. تا به اهمیت این مکان ها و بناها پی ببرید.
اگر بخواهیم تک تک مسائل اجتماعی را که سال گذشته رخ داد نام ببریم بشماریم قطعن خود قصه هزار و یک شبی خواهد شد اشک انگیز. حتی پرداختن به مسئله حقوق بشر در ایران خود مجالی دیگر می خواهد و مطالبی مفصل تراما بد نیست به حکم های قضایی سال گذشته هم نگاهی بی اندازیم حکم هایی پر از حبسهای طولانی فعالین حقوق بشری، سیاسی و دانشجویی، حکم اخراج اقلیت های مذهبی از درس و تحصیل، و حکم های سنگینتری چون اعدام و البته اعدام در ملا عام. اعدام هایی که با حضور هزاران نفر در ابتدایی ترین ساعات روز اتفاق می افتد و حتی در این میان کودکانی نیز به تماشا ایستاده اند. همان مردمی که روزی در خیابان سعادت آباد ایستادند و چاقو خوردن مردی جوان را تماشا کردند به تماشای اعدام قاتلش نیز ایستادند. مردمی که این روزها مرگ، کشته شدن، کشتن و جان کندن را چون یک صحنه کمدی تماشا می کنند. فیلم می گیرند تا برای همه شهر بلوتوث کنند و دسته جمعی به تماشا بنشینند.
اما مخلص کلام بد نیست یادی کنیم از زنی که با تلاش بسیار از قوه قضاییه حکم قصاص مردی را گرفت که با پاشیدن اسید بر صورتش مسیر زندگی اش را تغییر داد. آمنه بهرامی نوا دختری که دو چشم اش را در اسید پاشی از دست داد برای قصاص چشمان مجید (مرد اسیدپاش) تلاش بسیاری کرد اما در لحظه اجرای حکم مجید را بخشید.
اگر هم بخششی باشد، اگر چشم پوشی باشد، کمکی به نیازمندان و کودکان کار باشد. اگر روزی دست سالمندی گرفته شود یا هزینه تحصیل و درمان نیازمندی پرداخت شود از طرف مردم خسته همین دیار است نه از طرف مسوولین و مفسدان پرونده های میلیاردی. هر چند میزان این گذشت ها و بخششهای مردمی هم روز به روز کاهش می یابد تا هر روز در مرداب جامعه ای بیمار و خشمگین دست و پا بزنیم و بیشتر فرو برویم.
در یک کلام می توان ادعا کرد جامعه ایران به سیاست چنان آلوده شده که حتی گریبان گیر اهالی رسانه نیز شده است. کافی است نگاهی به سایت ها و رسانه های ایرانی خارج از کشور بی اندازیم تا ببینیم چند در صد از اخبار رسانه های آزاد به اخبار اجتماعی اختصاص پیدا کرده است. وقتی هیچ چیز سر جای خودش نیست دین از سیاست جدا نمی شود و سیاست از جامعه و حاصلش می شود حکومت جمهوری اسلامی ایران.
رضا موئذنی
گوتبورگ – سوئد
• در درون جنبش سبز هستند کسان دیگری که عقب نشینی و چرخش تاکتیکی رژیم در زمینه
هسته ای را نه ناشی از سیاست وقت کشی و یا درماندگی رژیم بلکه آنرا ناشی از بسر عقل
آمدن زمامداران ایران میدانند. اینان معتقدند این مسأله را میبایست به فال نیک گرفت
چرا که میتواند سر آغاز عصر جدیدی در اصلاحات در ایران باشد. البته هیچ ناظر تیز
بینی بر امور ایران نمیتواند با این تحلیل موافق باشد ...
۱. عقب نشینی
رژیم، در غلتان و آب نبات
در طی چند روز گذشته جامعه جهانی شاهد اعلام دو خبر
مهم در زمینه بحران هسته ای ایران بود. با اعلام سفر غیر منتظره رجب طیب اردوغان
نخست وزیر ترکیه به ایران در پایان هفته گذشته همزمان با سفر رئیس جمهور برزیل به
تهران شواهد حاکی از عقب نشینی نسبتاً مهم حاکمیت اسلامی در زمینه هسته ای از مواضع
قبلی خود بود. ظاهراً رژِیم ایران توافق کرده است ۱۲۰۰ کیلوگرم اورانیوم کم غنی شده
را در ازای دریافت ۱۲۰ کیلوگرم اورانیوم ۲۰ درصد غنی شده برای رآکتور اتمی دانشگاه
تهران جهت مصارف طبی به ترکیه تحویل دهد؛ کاری را که در طی هفت ماه گذشته پس از
نشست وین موکداً از آن سر باز زده بود. رژیم ایران در این دوره همواره بر لزوم
نگهداری اورانیوم غنی شده در خاک ایران تأکید میکرد. هنوز مرکب توافق سه جانبه
ایران، ترکیه و برزیل خشک نشده بود که دولت آمریکا از زبان وزیر امور خارجه خود
خانم کلینتون اعلام کرد که در زمینه اعمال تحریمهای جدید توافق چین و روسیه را بدست
آورده و آنرا به شورای امنیت سازمان ملل ارائه خواهد کرد. از قرار بنا به گزارش
واشنگتن پست (گلن کسلر، ۱۹ مه ۲۰۱۰) این عکس العمل آمریکا خشم دولت های ترکیه و
برزیل را که اکنون مدتیست زمینه را برای باج گیری بیشتر از مافیای آخوندی-نظامی
حاکم بر ایران فراهم دیده اند، دامن زده است. در همین زمان اعلام شد که ۲٣۴ تن از
راه یافتگان به مجلس شورای اسلامی و از جمله علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی
که مدتی پیش توافقهای مشابه را به دادن "در غلتان و گرفتن آب نبات" تشبیه کرده بود،
از این توافق حمایت کرده و خواستار پایان دادن به مشاجرات درونی جبهه ارتجاع و به
نمایش گذاشتن صف واحد در مقابل مخالفین و جامعه بین المللی شده اند.
لازم به
تذکر است که قرارداد سه جانبه فعلی در اصل شبیه توافق اکتبر گذشته در وین است که
دولت ایران پس از موافقت اولیه در نتیجه اختلافات درونی بدان پشت نمود. تفاوت دو
توافق در اینست که در اکتبر سال گذشته میزان اورانیوم غنی شده که قرار بود تحویل
روسیه شود (۱۲۰۰ کیلوگرم) معادل ٨۰ در صد کل موجودی ایران و اکنون حدود ۵۰ در صد
آنست. علاوه بر این در توافق فعلی دولت ایران اعلام نموده که کماکان حاضر نیست از
غنی سازی اورانیوم تا میزان ۲۰ در صد صرفنظر کند. محتملاً از نقطه نظر دولت آمریکا
و غرب توافق سه جانبه فعلی بیشتر تاکتیکی از جانب رژیم برای وقت کشی و ایجاد تفرقه
میان دول غربی، چین و روسیه تلقی می شود. درعین حال بنظر می آید که دولت آمریکا
چرخش جدید رژیم را کاملاً منفی ارزیابی نمیکند. اما از آنجا که حکومت اسلامی ایران
اصولاً اعتماد بین المللی را از دست داده و اساساً تنها زبان زور و فشار را درک
میکند، لذا حرکت غیر مترقبه دیروز دولت آمریکا یعنی پیگیری تحریمهای جدید (روند
چهارم در شورای امنیت سازمان ملل) نمیتواند زیاد تعجب بر انگیز باشد، و احتمالاً
بقصد گرفتن امتیازهای بیشتری از رژیم ایران تنظیم شده است. تحریمهای احتمالی سازمان
ملل باحتمال زیاد تأثیر اقتصادی زیادی نخواهد داشت، ولی در عرصه سیاسی رژیم را هر
چه بیشتر بانزوا خواهد کشانید. تحریمهای خارج از چارچوب سازمان ملل توسط دول غربی
احتمالاً دارای تأثیر اقتصادی بیشتری بر جامعه ایران خواهند بود.
پیچ و تابها و
چرخشهای رژیم اسلامی در زمینه بحران اتمی یادآور سیاستهای رژیم در دوران جنگ ایران
و عراق است که پس از فتح خرمشهر، علیرغم پیشنهاد امتیازهای هنگفت از جانب دول
همسایه عربی حاضر به پایان جنگ نگردید؛ تا بالاخره نیز با قبول هزینه های مرگبار
برای ایران مجبور به سرکشدن جام زهر توسط خمینی گردید. اکنون نیز رژِیم که کسب دانش
ساخت بمب اتمی و یا تولید آنرا بمثابه تضمین و بیمه نامه برای تثبیت قدرت سیاسی خود
ارزیابی میکند، با مواجهه با جبهه مشترک جهانی از جمله چین و روسیه و بحران اقتصادی
و اجتماعی در داخل و تهدید جنبش سبز دچار سرگیجه و تشتت درونی گردیده جامعه ایران و
جامعه بین المللی را به بازی گرفته است. نتیجه چنین سیاستی وارد آوردن خسارات عظیم
به اقتصاد ایران، انزوای شدید بین المللی و قرار دادن ایران در معرض خطر یک جنگ
ویرانگر بوده است. اگر بخوهیم به عمق سردرگمی و تشتت رژیم پی ببریم کافیست به
فرایند سفر اردوغان به تهران نظر افکنیم. وی که بنا به گزارش خبرگزاریها قرار بود
در ابتدا همزمان با لولا دا سیلوا رئیس جمهوری برزیل به ایران سفر کرده تا توافق
قبلاً تدارک دیده شده را امضاء کند در روز جمعه گذشته ناگهان اعلام کرد که بایران
سفر نخواهد کرد. سپس در نتیجه عقب نشینی ایران، در طی دو روز این تصمیم را تغییر
داده به ایران سفر کرد.
۲. جنبش سبز و بحران هسته ای
بر آزادیخواهان
ایران پوشیده نیست که سلامت مردم و منافع ملی ایران ایجاب میکند که حاکمان فاسد،
تبهکار و مرتجع ایران به سلاح هسته ای مجهز نگردند. در نتیجه تحویل اورانیوم کم غنی
شده بخارج کشور برای دریافت اورانیوم مورد نیاز مصارف طبی اگر همراه با توقف غنی
سازی بیشتر (بمنظور جلوگیری از ایجاد اورانیوم بیشتر غنی شده که دارای مصرف نظامی
است) باشد، میبایست مورد پشتیبانی اپوزیسیون و جنبش سبز قرار گیرد. رژیم ایران بنا
شواهد زیاد از جمله لو رفتن تأسیسات اتمی طبس و پایگاه مخفی نزدیک قم و عدم همکاری
با آژانس بین المللی اتمی در مورد فعالیتهای اتمی خود دست به پنهانکاری زده و
اعتماد جامعه جهانی را کاملاً از دست داده است. لذا جنبش سبز میبایست با اتخاذ
مواضع صحیح صلح آمیز در مورد بحران هسته ای سعی کند تا اعتماد جامعه جهانی را بخود
جلب نماید. متأسفانه رهبران نمادین جنبش سبز از جمله آقای موسوی در مورد توافق وین
در اکتبر گذشته مواضح صحیح اتخاذ نکرده و به موضع ناسیونالبسم کاذب، پوپولیستی و
غرب ستیزانه در غلطیدند. هم اکنون نیز گردانندگان سایت جرس با درج مقالاتی در مورد
بحران هسته ای که تفاوت چندانی با مواضع بزعم آنان "اصولگران" حاکم بر ایران ندارد،
حقیقتاً آب را گل آلود کرده و حمایت بین المللی را به جنبش سبز تضعیف میکنند. بطور
مثال ماه گذشته در مقاله ای بقلم هدی یگانه تحت عنوان "نشست واشنگتن؛ خلع سلاح
جهانی یا دشمن جدید هسته ای"(۱) به باراک اوباما در پی نشست دو روزه کنترل سلاحهای
هسته ای با شرکت سران بسیاری از کشورهای جهان خرده گرفته میشود که وی در عوض توجه
به فعالیتهای هسته ای اسرائیل بیجهت در مورد فعالیتهای هسته ای جمهوری اسلامی شبهه
ایجاد میکند. در این زمینه میخوانیم: "آمریکا تلاش دارد که کشورهای جهان را متقاعد
کند که ایران یکی از کشورهائی است که باید فعالیتهای هسته ای اش کنترل شود و در
حالی که هنوز هیچ مدرکی دال بر فعالیتهای نظامی ایران از سوی سازمانهای بین المللی
منتشر نشده است و حاکمان ایران بر این باورند که فعالیتهای هسته ای ایران زیر نظر
مانیتورینگ ۲۴ ساعته دوربین های آژانس صورت میگیرد."(همانجا) آقای یگانه در مقاله
خود هدف اصلی دولت اوباما را در مبارزه با گسترش سلاحهای هسته ای و جلوگیری از
افتادن آنها بدست سازمانهای تروریستی را در واقع بهانه ای برای گسترش حضور آمریکا
در منطقه میداند. وی مینویسد: "در هر حال آمریکا بار دیگر برای توجیه سیاستهای برون
مرزی و حفظ هژمونی خود، در صدد یافتن هم پیمان است. اینک سران کاخ سفید با طرح
نگرانی تازه برای امنیت آمریکا –"سازمانهای تروریستی اتمی"— میخواهند مقدمات حضور
پر رنگتر خود در افغانستان و خاورمیانه را فراهم کنند."
در درون جنبش سبز هستند
کسان دیگری که عقب نشینی و چرخش تاکتیکی رژیم در زمینه هسته ای را نه ناشی از سیاست
وقت کشی و یا درماندگی رژیم بلکه آنرا ناشی از بسر عقل آمدن زمامداران ایران
میدانند. اینان معتقدند این مسأله را میبایست به فال نیک گرفت چرا که میتواند سر
آغاز عصر جدیدی در اصلاحات در ایران باشد. البته هیچ ناظر تیز بینی بر امور ایران
نمیتواند با این تحلیل موافق باشد.
منافع ملی ایران و عقل سلیم ایجاب میکند که
فعالین، رهبران نمادین و سایر مبارزین جنبش سبز در مناقشه جمهوری اسلامی با جامعه
جهانی و در تحلیل نهائی با مردم ایران دسایس رژیم و ماهیت خدعه گر آنرا افشاء کرده
و بدیل دیگری را به جامعه جهانی عرضه کنند.
رضا موئذنی
گوتبورگ – سوئد
2010-05-21
رضا موئذنی
گوتبورگ – سوئد
2010-02-12
رضا
موئذنی
اوضاع سیاسی
در کشور کاملا ًغیرعادی است. جامعه آبستن حوادثی ناگوارتر از آنچه که تاکنون با آن
مواجه بوده است، میباشد. دامنه بحران از هر سو سرتاپای رژیم را فراگرفته است. جنگ
قدرت دربین جناح بندیهای حکومت هر روز ابعاد گسترده تری بخود میگیرد. بتازگی از سوی
آیت الله حسینعلی منتظری یکی از بلندپایه ترین مراجع تقلید شیعیان، اصل مرجعیت آیت
الله علی خامنه ای به زیر سئوال رفته است. ادعای شگفت انگیزی است که امروز پس از
دودهه از سیادت سیاه آیت الله علی خامنه ای برایران، جعلی بودن مقام مرجعیت او مورد
پرسش قرار میگیرد. امّا بهررو طرح موضوع در کنه خویش پیش درآمد بحران عمیق تر
دردرون حاکمیت است که ریشه درقانونمندیهای اسلام شیعه دارد. در گذشته هم اشاره شد
همیشه جنگ قدرت در بالاترین نقطه هرم مرجعیت از ویژگیهای اسلام شیعه بوده است؛ بدین
منظور کدامیک از این خیل آیت الله ها شایسته داشتن مقام مرجعیت تقلید دوران را
خواهد داشت. البتّه لازم است در همینجا اشاره شود پس از فوت آیت الله خمینی و در پی
آن مرگ آیت الله اراکی، قرعه مقام ًمعظمیً و مرجعیت بسود علی خامنه ای از کیسه
دسیسه های هاشمی رفسنجانی به بیرون آمد که امروز خود او و اعوان و انصارش قربانی
این جنگ قدرت در حکومت میباشند.
صرفنظراز این
ستیز قدرت بین مراجع دین با یکدیگر، میبایست به فروپاشی شأن و اعتبار روحانیون در
نزد مردم اشاره ای کرد که خود یکی از بزرگترین چالش های سیاسی امروز رژیم برای
اثبات وجودی خود میباشد. رستاخیزملی مردم ایران علیه حاکمیت جمهوری اسلامی در
ماههای اخیر بیانگر یک واقعیت بیش نیست که دیگرمعرکه گیران رژیم فاقد هرگونه
مشروعیت سیاسی در بین مردم هستند، بویژه در بین جوانان کشور تا به آنجائیکه هرگاه
یکی از مسئولین حکومتی در اجلاسی عمومی حضور مییابد با خفت و خواری ازآن اجتماع طرد
میشود. رهبران و سخنگویان حکومت تنها در اجتماعات خودی آنهم درپناه لشکر مأمورین
امینتی امکان سخن مییابند. روشن است این انزجار رو به گسترش مردم نسبت به حاکمان
جمهوری اسلامی نتیجه سه دهه حاکمیت ظلم بر مردمی است که در همه ی این دوران خواستند
به رهبران سیاسی این رژیم اعتماد کنند و گاه آنان را در خصوص جنایاتی که علیه ملت
ایران مرتکب شده اند، ببخشایند.
پناه جستن
مسئولین کلیدی رژیم در حوزه های نظامی و اتمی به دولتهای بیگانه از جمله نشانه های
ریزش نظام از درون میباشد. رهبران جمهوری اسلامی بخوبی واقف هستند فرار و تسلیم
برخی از مقامهای نظامی و هسته ای حکومت در سالهای اخیر به برخی کشورهای بیگانه،
بمثابه فروپاشی اعتبار نظام در بین خودی ها است. بنظرمیرسد غرب هم موفق گردیده بدین
طریق به اطلاعات مهمی در خصوص فعالیتهای هسته ای رژیم دست یابد. بگونه ایکه بسیاری
درغرب پیش از آنکه نخستین کلنگ سنگ بنای مرکزی هسته ای رژیم در جایی بر زمین فرود
یابد از پیش از زیر و بم آن آگاهیهای کافی دارند. رژیم از هر سو آسیب پذیر شده است
و دیگر فاقد حمایتهای انسانی از درون و بیرون نظام میباشد. این واقعیت های را امروز
خود سران حکومت میدانند و شاید تنها راه گریز از این مهلکه هم روزی تمکین و سازش
پنهان با غربیان باشد تا کیان نظام پیش از این فرو نریزد.
ملایان
میدانند حتی ارجاع به طبقات تهیدست جامعه برای حمل چرخ لنگان رژیم در آینده چندان
کارآیی ندارد. از همین رو است رژیم در این خصوص به تکاپو افتاده است. طرح ًهدفمند
کردن یارانه ها ً همان رسم گداپروری است که به گمانی قرار است با طمیع هر چه بیشتر
تهیدستان، آنها را باز به چماق رایگان دولت علیه ندای دادخواهی مردم تبدیل کنند. به
همین رو طرح ًهدفمند کردن یارانه ها ً چند مقصود را دنبال میکند، از جمله قرار دادن
مردم در برابر یکدیگر. گفته میشود برخی آنچنان صاحب مکنت و ثروت هستند که هیچ نیازی
به خدمات دولتی ندارند، ولی در مقابل مردمانی تنگدستی وجود دارند که سخت نیازمند
ًیارانه های ً مستقیم دولتی اند. پس آنهائیکه تحت عنوان مستمندان بهره مند از
کمکهای دولتی میشوند میبایست در همه حال مُرید و گوش بفرمان دولت باشند تا به پاس
خدمتگذاری و جانفشانی بسود دولت پاداش گیرند. امّا از سویی دیگر طرح ًهدفمند کردن
یارانه هاً ًی دولتی بمعنای ورشکستگی دولت در پرداخت سوبسیدهای دولتی به کالاهایی
که برای مردم حیاتی است و مصرف روزانه دارند.
دانشگاهها یکبار دیگر تبدیل به مراکز تجمع و اعتراض علیه رژیم شده اند. دیگر نمیشود
اظهار داشت مبارزات دانشجویی برعلیه حکومت محدود به پایتخت است.همه ی گزارشات
دانشجویی نمایانگرعمومی تر شدن ستیز جوانان در سرتا سر ایران برعلیه حکومت است. همه
بپاخاسته اند از پیر و جوان، مرد و زن. همه با ابتکارات خود به خیابانها آمده اند
تا راهی برای تحول و دگرگون ساختن حاکمیت دینی در کشور بیابند. مطالبات مردم از
خواستهای رهبران ًراه سبز امید ً و ًاپوزیسیون رنگین کمان ً پیشی گرفته است و همه
اینبار مصمم شده اند تا موجودیت کّل نظام را به چالش کشند.
مردم بدون
رهبری به خیابانها آمده اند و برای به زانو درآوردن حکومت فقط به فقط از خلاقیت های
خود بهره میجویند. مبارزات مردم در هر کوی و برزن خودجوش و خود انگیخته است. آنان
بخوبی فراگرفته اند که چگونه در نقاط مختلف شهرهای خود با پراکنده ساختن نیروهای
سرکوب رژیم، پیکار خود برعلیه این نظام دینی را پیش برند. از ویژگیهای نبرد اخیر
حملهِ مستقیم به ًرهبر ً ونظام ولایت فقیه و به زیر کشانیدن تمثل ًرهبر ً به زیر
دست و پا بود. بی شک اقدامی که خوشایند هیچیک از رهبران ًراه سبز امید ً نیست. حمله
به ًولایت فقیه ً حمله به اصل موجودیت نظام جمهوری اسلامی است که تا بامروز
فراگردانهای ًراه سبز امید ً به آن باور نداشته و همچنان برای حفظ نظام تلاش
میکنند.
سخنی تازه ای
هم با دیگر مدعیان اهل سیاست در برون مرز ندارم که همه در بهت گستردگی این جنبش
مردمی مات مانده اند. امّا هنوز امیدی است. امید به مردم و نبرد بی امان آنها، آنهم
بر علیه یکی از بی خردترین حکومتهای تاریخ بشری. مردمی که هنوز با سبعُانه ترین
روشهای مقابله حکومت با آنها، خانه نشین نشده اند باز دوباره به خیابانها خواهند
آمد. بی گمان آنها باز به خیابانها خواهند آمد تا در بزنگاهی تاریخی جولانگاه
رجزخوانی ملایان را به قبرستان آنها تبدیل کنند.
رضا موئذنی
گوتبورگ – سوئد
13
نوامبر
2009
رضا موذنی گوتنبورگ
سوید
|
منزلت انسان، بنیاد همهی تعهدات اخلاقی و حقوقی است. بدون احترام به
منزلت انسان، تعهدات هنجاری میان انسانها نه میتواند پدید آید و نه پایدار بماند.
براین پایه، احترام به منزلت انسان، هنجاری در کنار هنجارهای دیگر نیست، بلکه اساسا
شالودهای است که هنجارهای اخلاقی و حقوقی بر آن استوار میشوند و حکومت قانون بر
بنیاد آن پدید میآید.
نفی منزلت انسان، بویژه در موضوع شکنجه چشمگیر است. هدف شکنجه، درهمشکستن ارادهی
آدمی، انهدام شخصیت و نفی هویت اوست. انسانی که شکنجه میشود، باید هرگونه
تکیهگاهی را از دست بدهد. باید از باورها و ارزشهای خود رویگرداند. باید به
التماس بیفتد و طلب بخشش کند. باید از ترس بر خود بلرزد و آرزوی مرگ کند. باید باور
به انسانیت را یکسره از دست بدهد. شکنجه، آدمی را به موجودی بیپناه و انباشته از
درد و ترس و شرم فرومیکاهد.
شاید تنها بتوان بردگی را با شکنجه یکسان پنداشت. در شکنجه نیز انسان همانند برده،
به ابزاری مطلق در چنگ شکنجهگر تبدیل میشود. ولی آگاهی انسانی که شکنجه میشود،
به رغم فرسودگی جسم و روح او همچنان باقی است و او را همراهی میکند. در واقع آدمی
با این آگاهی شاهد تبدیل شدن خود به ابزاری مطلق است و درست با عطف به چنین
مشاهدهای باید درهمشکند و ویران شود.
کانت فیلسوف آلمانی گفته بود، اگر بتوان پدیدهای را تصور کرد که وجود آن در نفس
خود ارزشی مطلق داشته باشد، یعنی غایت بهذات باشد، میتوان آن پدیده را سرچشمهی
قوانین قطعی دانست و «بایستهی قطعی» یا قانون عملی را از منشاء آن بیرون کشید.
کانت تنها انسان را واجد چنین ویژگیهایی میدید و بر این پایه خواستار آن بود که
آدمی همواره چونان غایت بهذات درنظر گرفته شود و نه چونان ابزاری در خدمت این یا
آن ارادهی خودکامانه. به همین دلیل، کانت برای هر چیز قیمتی قائل بود و تنها برای
انسان منزلت.
شگفتآور نیست که این قاعدهی کانتی در شکنجهگاه درست برعکس میشود. در شکنجهگاه،
دعوی آدمی به عنوان غایت بهذات یکسره لگدمال و آدمی به ابزاری صرف فروکاسته
میشود، به ابزاری ناب برای کسب اطلاعات، تحقیر، سوءاستفاده، یا ارعاب و مجازات
دیگران. ولی شکنجهگر با شکنجهی زندانی، فقط منزلت او را نفی نمیکند، بلکه همزمان
منزلت خود را نیز ویران میسازد.
یکی از ويژگیهای بنیادین حقوق بشر، اولويت آن نسبت به حقوق موضوعه است. معنای این
سخن آن است که حقوق موضوعه، هرگز معياری برای مضمون حقوق بشر نیست، بلکه بر عکس،
اين حقوق بشر است که معيار حقوق موضوعه به شمار می رود. رعايت حقوق بشر، پيش شرط
ضروری حقانیت حقوق موضوعه است و آن حق موضوعهای که حقوق بشر را نقض کند، بیارزش
است.
پس حقوق بشر، چونان عالیترين هنجار حقوقی، نسبت به حقوق موضوعه، در جایگاه برتری
قرار دارد. اصل کانونی برای توصيف حقوق بشر، منزلت انسان است. چنین منزلتی نه قابل
انتقال و واگذاری است و نه قابل چشمپوشی.
منزلت آدمی مقام و موقعيتی فطری است و نه امری اکتسابی. به ديگر سخن، منزلت آدمی در
وجود انسان مستتر است و حاصل تلاش يا شايستگی نيست. در نتيجه، توانايیهای جسمی و
روحی يک فرد، هیچ ارتباطی با منزلت او ندارد.
دولت برحق و قانونمدار مدرن، بر شالودهی هنجار بنیادین حقوق بشر و منزلت آدمی
پدیدآمده است. پس هيچ دولتی نمیتواند به انسانها حقوقبشر یا منزلت انسانی اعطا
کند، بلکه درست بر عکس، هر دولتی اگر بخواهد دولت برحق و قانونی باشد، بايد اساسا
مطابق آنهنجارها ايجاد شده باشد.
کانت در این زمینه گفته بود، دولت چنانچه بخواهد دولتی قانونی و برحق باشد، اجازه
ندارد اصل حقوق بشر را خدشه دار کند، چرا که اين اصل، شرط امکان وجود خود دولت است.
بر این پایه میتوان گفت اين دولت نيست که بايد آزادی و حقوق شهروندی را رعايت کند،
بلکه بر عکس، آزادی و حفظ حقوق آحاد جامعه و همهی شهروندان است که اساسا پايهی
حقانيت هرگونه دولت قانونی و برحقی را میسازد.
منزلت انسان خدشهناپذیراست. ممنوعیت شکنجه در کشورهای متمدن و قانونمدار، در خدمت
پاسداری از منزلت انسان است. تجاوز به منزلت انسان، تجاوز به بنیادهای اخلاق و حقوق
است. منزلت انسان، خط قرمزی است که هیچ دولتی مجاز نیست از آن عبور کند. البته این
سخن هرگز به معنای آن نیست که هیچ دولتی از این خط عبور نمیکند، بلکه معنای آن این
است که هر دولتی از آن عبور کند، علت وجودی خود را از دست داده است.
حکومت قانون و شکنجه با هم تلفیقناپذیرند. هیچ دولت قانونی و برحقی مجاز نیست
دستور شکنجه صادر کند. در کشورهایی که قانون حکومت میکند، هر کس دستور شکنجه دهد
یا آن را به کار گیرد، باید در برابر مراجع قضایی پاسخگو باشد. دولت قانونمدار
اساسا خود را با تعهد به منزلت انسان تعریف میکند. دولت قانونمدار با رعایت اکید
حقوق بشر و احترام به منزلت آدمی تضعیف نمیشود، بلکه پایههای اقتدار خود را
مستحکمتر میسازد.
دولتی که دستور شکنجه میدهد و شکنجهگر تربیت میکند، در جادهی بربریت گام
میزند. چنین دولتی با شکنجهی آدمیان در صدد به بند کشیدن روانی و مطیعکردن روحی
آنان برمیآید و بدینسان منزلت آنان را میرباید. شکنجهی دولتی، هرگز در حصار
دیوار زندانها باقی نمیماند، بلکه از آنجا به درون جامعه راه میگشاید و پیامدهای
خود را آشکار میسازد. مکمل شکنجهی درون زندان، به گونهای قانونمند سیطرهی وحشت
عریان در بیرون از زندانهاست.
دولتی که شکنجه روا میدارد، تنها منزلت قربانیان را زیرپا نمیگذارد، بلکه کارکرد
واقعی خود را از دست میدهد و از درون تهی میشود. آنچه از چنین دولتی باقی
میماند، «حاکمیت شکنجه» است. شکنجهی دولتی، درست قطب مخالف برقراری عدالت است،
یعنی آرمانی که دولت و اقتدار آن تاریخا بر پایهی آن شکل گرفتهاند.
آگوستین، یزدانشناس مسیحی سدهی چهارم میلادی، دولت ناعادل را به «دستهای راهزن»
تشبیه کرده بود. این تمثیل برای زمانهی ما نیز معتبر است. میتوان گفت که حاکمیت
شکنجه، حاکمیت مشتی راهزن است
رضا موذنی گوتنبورگ سوید 2/September/2009 |
و برگی دیگر به برگ های 30 ساله کتاب درد و رنج اضافه شد
و این بار پسر بچه ها را اعدام می کنند. لعنت خدا بر شما جلادان ستمگر
جمهوری اسلامی باد. کدام خدا؟ خدای خود شماها!
خداوند خون و جهل و جنون! وگرنه خدای ما مردم ستمدیده و
دردمند ایران زمین، ما فرزندان کورش و داریوش که خدای شما ها
نیست! خدای ما، خدای مهر و عاطفه! مروت و شفقت و
خداوند مهربانی هاست، خدای اهورائی ماست، پس که ما شکایت
از شما را به همان خداوند مورد اشاره و مورد پرستش خود شماها
میبریم.
از روزی که آمدید، ظلم کردید! خون مردمان بیگناه را
ریختید، خانواده ها را در عزای مرگ و نیستی و اعدام و تیرباران
سرپرستشان عزادار کردید، دخترانشان را به بردگی و فاحشه گی
کشیدید و پسران جوانشان را در کوچه و خیابان ها به دنبال موادمخدر مورد
مصرفشان، شیشه و کراک و حشیش و تریاک روانه کردید. نام
دولتتان را، دولت مهرورزی نهادید، دیوانه ای بنام
محمود احمدی نژاد را به جان نه تنها مردم ایران که امروزه به جان یک
دنیا انداخته اید!
براستی و به درستی انرژی هسته ای را از برای چه میخواهید؟ آیا جز
از برای برهم زدن نظم و آرامش یک جهان متمدن؟ جهانی که میخواهد
در صلح و آرامش زندگی کند؟ جهانی که عشق را می شناسد و عشق را
جستجو میکند؟
و بازهم تکرار میکنم لعنت خدا و خدایانتان برشما باد! بعد از سالیان
دراز خدمت پاک و صادقانه ام در ارتش شاهنشاهی ایران، امروز به
آرزوی ذره ای آزادی و آزادگی مجبور به ترک وطنم شده ام، وطنم که
در معنا تمامی اعتقادات و ایمان من! که امثال من آواره هرگز و
هرگز که کم شمار نیستند!
مقاله روزم را از اعدام پسربچه هایمان شروع کردم، 20 ساله
نوجوانان بیگناهی که وسیله دژخیمان و جلادان شماها اعدام میشوند ظرف یک
هفته، فقط یک هفته در یک نوبت 29 نفر از جوانان وطنم و سپس
این دو جوان مظلوم که 5 سال پیش به هنگام ارتکام جرمشان 14 و 15سال
داشتند از رضا حجازی و بهنام زارع یاد میکنم. آیا این خونهای
بیگناه بر زمین میماند؟ لعنت خدا و رسول بر شما جلادان ستمگر جمهوری
اسلامی باد!!
رضا موذنی – گوتمبرگ، سوئد – اگوست
2008
|
|
||
09-01-24
وضعیت دستمزد
کارگران بسیار وخیم است. وخیمتر از آنچه به ما اجازه دهد بدون
توجه به آن، به آرمانشهر خود برویم و آن را تصویر
کنیم. امروز صحبت از لغو کارمزدی به مثابه نهاد
استثمار هرچند ضروری، اما کافی نیست. آنچه واقعیت دارد دستمزدهای
ناباورانه ناچیزی است که قرار است تعدادی انسان را
زنده نگه دارد. چگونگی آن اما به استقامت و
توان زیستن در شرایط سخت کارگران و خانوادههای آنها واگذار شده است.
آنها باید
خود راهی برای این انطباق بیابند. انطباق دستمزد دویست هزار تومانی با
خط فقر
ششصد هزار تومانی (آن هم نه در تهران) این همان استعداد خلاقیتی است که
سرمایهداران و نخبگان ارگانیک آنها در کارگران
نمییابند و آن را علت بیچارگی کارگران
میدانند و معرفی میکنند. خلاقیتی که حتی لحظهای در ذهن یک مدیر
دولتی یا سرمایهدار شبهخصوصی و کارفرمای
خصوصی این کشور مجال ظهور نمییابد. خلاقیت زنده
ماندن با دستمزدی به اندازه یک سوم خط فقر مطلق.
اساسا حداقل دستمزد به معنای تامین حداقلهای
زندگی برای یک فرد انسانی است. این حداقلها برای کارگران ایرانی
توسط دولت و کارفرما معین میشود، اما اگر نسبت این
حداقلها و خط فقر را در کتابهای تاریخ
اقتصادی میدیدیم، بلافاصله به یاد منچستر قرن نوزدهم میافتادیم و
گمان میکردیم صحبت از صاحبان کارخانجات نساجی
انگلستان در میان است. کافی است نگاهی به
اختلاف فاجعهبار حداقل دستمزدهای تعیینشده برای کارگران و خط فقر
مطلق (شدید)
بیندازیم. براساس محاسبات و اظهارات دکتر راغفر خط فقر مطلق کل کشور در
سال ٨٣
، دویست و سی و هشت هزار تومان بوده در حالی که این رقم برای تهران
۴۰۰ هزار
تومان است. این به معنی آن است که خانوادهای با
دستمزدی پائینتر از این عدد نمیتواند به
میزان حداقل کالری، مسکن و امکانات اولیه زندگی دسترسی پیدا کند.
نکته آنجاست
که سرمایهداری ایرانی و دولت که به دلایلی چون ایجاد اشتغال و حمایت
از صنایع داخلی دائما دستمزدهای کارگران را پائین نگه
میدارند در به کارگیری تئوریهای بهرهکشی از
نیروی کار همچنان در مرحلهای باقی ماندهاند که به عنوان
مثال اروپا یک قرن پیش از آن عبور کرد. هنوز عطش و طمع
سرمایهدارنه برای انباشت بیشتر سرمایه در
ایران چنان شدید است که حتی گاهی بازتولید نیروی کار را از یاد
میبرد یا در حقیقت آن را در پائینترین سطح ممکن به
جریان میاندازد. شاید علت آن باشد که انحصار
قدرت و سرمایه نهادهای تصمیمگیرنده را از گزند هرگونه تهدیدی در
امان نگه داشته است. نبود (یا عدم حضور رسمی) سندیکاها
و اتحادیههای واقعی و مستقل از دولت و نفوذ
کارفرما، حضور مقتدر و مستقل و بر پایه اراده جمعی کارگران را
تقریبا غیرممکن کرده است، حضوری که به هر حال در
حداقلهایی چون چانهزنی برای دستیابی به چیزی
کمی بیش از هیچ به کار خواهد آمد، در عین حال که نقش اصلیتر و
مهمتر آن جریان آگاهی است. حال اگر تنها نرخ تورم را
در معادلهای کنار حداقل دستمزدها قرار دهیم
بسیاری مسائل روشن خواهد شد. رشد فزاینده تورم در دو، سه سال
اخیر در واقع شکاف طبقاتی را روی تفکیک نوع مشاغل بر
حسب نوع کسب درآمد بنا کرده و دائما گسترش داده
است، مشاغلی که متناسب با تورم، یعنی به همان شکل صعودی و فزاینده
از این روند منتفع شده و مشاغلی که در بهترین حالت
موقعیت خود را به نسبت معینی با تورم حفظ
کردهاند. کارگران در گروه دوم جای میگیرند، گروهی که دستمزد و درآمد
آنها توسط دیگران معین میشود. دیگرانی که از قضا نفع
آنها در هرچه کمتر بودن این دستمزدهاست.
عمیقتر شدن این شکاف را حتی با آمارهای رسمی دولتی هم میتوان احساس
کرد. به بیانی بی هیچ زحمتی میتوان فهمید معنای
افزایش دستمزد از
۱۵۰
هزار تومان
به
۱٨٣
هزار تومان در سال ٨۶
در شرایط تورمی
۲۴ درصدی
(طبق اعلام بانک مرکزی) چیست.
درک رشد این
اختلاف به هیچ دانش خاصی نیاز ندارد اگر بدانیم دقیقا در همین مدت خط
فقر شدید در استان تهران به
۶۵۰ هزار
تومان و در شهر تهران به
۷۷۰ هزار
تومان رسیده
است. بدیهی است تفاوت این اعداد تنها نتیجه کسری ساده
نیست، تفاوت این ارقام تفاوت زندگی و مرگ است.
بیدلیل نیست که ضریب جینی یعنی شاخص نابرابری در سال ٨۴
از ٣٨۹/۰
به ٣۹۲/۰
و در سال ٨۵
به
۴۰۱/۰
رسیده است. احتمالا یافتن کشوری که در اقتصاد آن
ضریب جینی، سالانه یکدهم درصد رشد کند بعید نیست،
اما قطعا کار دشواری خواهد بود
(شاخص
نابرابری عددی بین صفر و یک است که هرچه به سمت یک پیش رود میزان
نابرابری
بیشتر خواهد بود).
. |
||
Reza Moazeni |
||
|
||
وضعیت اسفبار کودکان
خیابانی در ایران
خود کشی کرد در حال
حاضر 10 درصد از کل کودکان کار ررا دختران تشکیل می
دهند
سایت حکومتی جهان
: اتوبان ها،
داخل مترو و
اتوبوس ها، پشت چراغ های قرمز، ميادين اصلی شهر و
بسياری از جاهای ديگر پاتوق آنهاست. اين روزها
و در آستانه سال نو، اجناس زيادی برای فروختن دارند. کافی است
نيم نگاهی به آنها بيندازی تا برای فروختن جنسشان
مسيری طولانی را قدم به قدم همراهت بپيمايند.
به گزارش خبرنگار اجتماعی جهان نيوز؛ معتمدي، روانشناس و عضو هيئت
رييسه مرکز قربانيان خشونت درباره کودکان کار و کودکان
خيابانی می گويد: اخيرا در سطح تهران تعداد
کودکان دختر کار افزايش يافته است.
|
||
Reza Moazeni |
||
|
||
|
||
Reza Moazeni |
||
کهروبی را بهتر بشناسید.
کاندیدای ریاست جمهوری!!!
نگاهی به برنامه های
کروبی ، تعاملات او با گروه های اجتماعی
مختلف ، رویکرد او به تحزب ، روشنفکران و کارشناسان
و حساسیت عقاب وارش به تحرکات نظامیان،
بیانگر این واقعیت است که او می داند که روی شمشیر راه می رود و برای
تحمیل کابینه ای مرکب از کرباسچی،
نجفی و کارشناسان اصلاح طلبی نظیر آنها باید
بجنگد ، عمامه بر زمین بکوبد و اگراین همه جواب نداد ، به
خفتی که بر خاتمی تحمیل کردند، تن
ندهد . عملکرد تا امروز شیخ اصلاحات نشان می دهد که
امیدواری به ایستادگی او بی پایه نیست.واین
احتمال که اوبتواند در مقابل بحران سازی ها تاب بیاورد و
حاشیه نسبتا امنی برای کوشندگان جامعه مدنی فراهم کند،
کم نیست.
|
||
!!!خرافه
گرایی مردود است. !!! انتخابات شما را
فریب ندهد
!!!
شیخ حسن بن مثله
جمکرانی ، سومین سفیر حسین بن روح نوبختی ؛ یکی
از نواب اربعه می گوید: من شب سه شنبه، 17 ماه مبارک
رمضان سال 373 هجری قمری در خانه خود خوابیده
بودم که ناگاه جماعتی از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب
بیدار کردند و گفتند: برخیز و مولای خود حضرت مهدی
علیه السلام را اجابت کن که تو را طلب نموده
است. آنها مرا به محلی که اکنون مسجد جمکران است آوردند، چون نیک نگاه
کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن تخت گسترده شده و
جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و
پیرمردی هم نزد او نشسته است . آن پیر حضرت خضر علیه السلام
بود که مرا امر به نشستن نمود . حضرت مهدی علیه السلام
مرا به نام خودم خواند و فرمود: برو به حسن
مسلم کشاورز بگو: این زمین شریفی است و حق تعالی آن را از زمین
های دیگر برگزیده است، و دیگر نباید در آن کشاورزی
کند. ... آقا فرمود: برو و آن رسالت را انجام
بده، و همچنین نزد سید ابوالحسن (یکی از علمای قم ) برو و به او
بگو: حسن مسلم را احضار کند و سود چند ساله را که از
زمین به دست آورده است، وصول کند و با آن پول
در این زمین مسجدی بنا نماید.
|